چه کسی با من سخن گفته بود ؟

همنوا ـ در راهی که میروی ، شعرت را با من زمزمه کن تا شعور تو را دریافت کنم .

روشنایی لبخند نگاهت چراغ راه من خواهد بود ، اگر باورم کنی که نیازمند یکی بوسه و اندکی مهربانیم .

پروا مکن ـ برای پرواز ، تنها گره دست هایمان کافی است و قدری امید که هدیه کنیم یکدیگر را در هنگامه ی هجوم باد و ابرهای تیره که آسمان مرا و تو را می پوشاند .

ـ من عصر ها از ساعت آغازین که تیرگی غالب می شود دلم را با تو روشن می کنم و می دانم وجودم را به آتش نمیکشی اما شعله هایت به من گرما و زندگی میبخشد .

ـ و واپسین روزی  که از پس هفت روشنایی مداوم و خستگی ناپذیر تحمل آدمهای رنگ و وارنگ رها می شوم ، تو را انتظار می کشم برای گوش دادن به صدای تو که هجای عشق را با آهنگ غریبی تکرار می کند .

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مدی چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:33 ق.ظ http://www.mahbed.blogsky.com

مثل خیلی از وبلاگها عاشقانه نوشتی ولی انگار حرفهای تو این بار وجودم را پر از محبت کرد
جدی می گم
نکته ی دیگر اینکه مثل آدم های پر حرف می زنی
به هر حال از حرف زدنت معلومه که باید شاعر هم باشی
نگو اشتباه می کنم.
راستی
پیش منم بیا

محمد میرزائی جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:18 ب.ظ http://www.khan.ir

چقدر سوزناک بود بزرگوار ... !
همنوا در راهی که می روی !!!

حاج اشکان شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:23 ق.ظ http://m-razaviyh.blogsky.com/

دوست عزیز سلام
مطالب خوبی داشتی امید وارم از این مطالب دیگران هم به خوبی استفاده کنند
لطفا از وب لاگ ما دیدن کنید و ما را با نظرات خود یاری دهید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد