چه روشنایی غمناکی

اعتقادم را به همه آدما از دست دادم . اعتقادم که نه ، چون از اولش هم اعتقاد نداشتم ، باورم نسبت به آدما را از دست دادم .
فکر می کردم تو روشنایی هستیم ، می بینم همه جا سیاه شده .
دوستی اگر یافت شود شاید شمعی برایم بیاورد تا پیش رویم را ببینم برای مسیری که خواهم پیمود . چه روشنایی غمناکی ؟!

نظرات 7 + ارسال نظر
یک خبرنگار درپیت سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:37 ق.ظ http://www.mkalhor.ir

سلام
آخه چرا؟
نکنه به خاطر دورویی‌های موجود در انجمن ... هست؟!
از قدیم میگن سری که درد نمی‌کنه دستمال نمی‌بندن ;)

محمد میرزائی پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:04 ب.ظ http://www.khan.ir

عجب !!
عجب جوی ؟!
عجب شانتاژی !!
عجب !!

حامد پنج‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1387 ساعت 03:02 ب.ظ http://www.prime.blogsky.com

من مدتهاست که هیچ اعتقادی به هیچ کس ندارم. اینجا روشنایی رو تو قفس کردن و دارن تاریکی رو میپرستن. اینجا همه دل رو نمیبینن.

توتیا یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:18 ب.ظ http://totia.wordpress.com/

سلام
ولی بنده معتقدم که در سیاه ترین قلبها هم نوری هست ولی قدرتش نسبت به سیاهی ها کم است...

فریده پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1387 ساعت 02:35 ب.ظ http://naghmeyedel.persianblog.ir

سلام و درود بر زئوس عزیز
ممنونم که هنوز یادی از ما می کنید. این داستانی که من نوشتم داستان که چه عرض کنم همینجوری یه چیزی نوشتم به دعوت یکی از دوستان برای نوشتن داستان کوتاه بود. از اونجا که بنده مثل شما ذوق ندارم و نمی تونم به زیبایی شما بنویسم بنابراین به همین بسنده کنید.

انجمن تخصصی الکترونیک ایران سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:52 ق.ظ http://www.electronix.ir

با سلام

از وبلاگ شما بازدید کردیم. نسبتا جالب بود.

در صورت تمایل از وبسایت ما نیز دیدن فرمایید.

باسپاس
انجمن متخصصان الکترونیک ایران

محمد میرزائی چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:53 ق.ظ http://www.khan.ir

کبلائی کجائی قربونت ؟!
دست به قلم فراموش کرده ای؟ روغن بیارم برای روغن کاری؟ یا جوهر بیارم برا جوهر کاری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد