میلاد عشق

دیروز تولد دوستم بود . سی برگ از صفحات دفترش پرشده . خودش میگه تا حالا همه ش را خط خطی کرده و هنوز الفبا را یاد نگرفته . اما من میگم اون از اولش هم میدونسته برای چی خط خطی میکنه . اینم خودش یه جور الفباست که زبان خاص نوعی زندگیست .


من تا حالا ندیدمش ، اما یه جورایی بهش وابسته شدم . هنوز با هم دشمن هستیم ، سایه هم رو با تیر می زنیم ، اما هروقت میخوایم بزنیم ، اولش به هم خبر میدیم که جا خالی بدیم نکنه یه وقت تیر بخوره بهمون . دوست داریم همدیگه رو .  من نتونستم به موقع بهش تبریک بگم و از این بابت یه نموره دلخورم ، اما بهتر که نگفتم . لوس میشه .

امیدوارم حالا حالاها زنده باشه تا من یکی رو داشته باشم باهاش دشمنی کنم ، دشمن دانایی هست و بهتر از دوستای اونجوریه .

حیف که 22 سال دیر تر از من اومده تو صف ، از دور با اشاره و تبسم و اخم به هم فحش میدیم . آخه نه اون میتونه بیاد اینوری ، نه من میتونم برگردم عقب . ولی خب یه کم داریم میفهمیم همدیگه رو . شاید یه روز بهم رسیدیم .


تا اون روز .............


نظرات 5 + ارسال نظر
محمد میرزائی یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 04:16 ق.ظ http://www.khan.ir

رئیس میگم خوب شلیک میکنی ها ! سیبل هم که گیر آوردی مفت ! دل بی رحم که داری ! بزن بزن که داری خوب می زنی !!
به خدا اینقدر خط خطی کردیم که خط خطی برامون شده یک عادت دیرینه!دیگه خط خطی های ما برای اهلش پر از مفهوم شده ! با اینکه معتقدم جز خط خطی چیز دیگری نیست ولی نمی تونم ازش دل بکنم.
آره!همدیگه رو ندیدیم ولی چرا دشمن؟تیر و تیراندازی؟لوس هم خودتی! D-:
طرف میگه که:
دشمنِ دانا بلندت میکند؛بر زمینت می زند نادانِ دوست ! (البته فکر میکنم ما همون دومی هستیم به جانِ خودش).
راستی از این حساب کتابا نکن جونِ پاکزاد ؛ این عدد 22 و 30 رو از کجا آوردی؟ بهت گفتم که شایعه هست؛ تو باور نکن.در دامِ استکبار افتادی؟پاکزاد،دست به فحشم خیلی خطریه ها ! شانتاژ نکن جونِ تو !
رستگاری نزدیک است.

من که عشق می کنم از تو فحش بخورم .
این ۳۰ هم ظاهر قضیه هست ُ اینجوری گفتم که اجنبی هول ورش داره ُ والا ما پیر پاتال ها را چه به این حرف ها .
سیبل تو دل لاکردار منه که اسیر کلام توشده . تو که خوب بلدی اسیر بگیری . الامان . ان فارس . ان الایرانی . امان امان .
شانتاژ میکنم ببینم چند مرده حلاجی ؟!
ضمنا لوس خودتی

محمد میرزائی یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:08 ق.ظ http://www.khan.ir

پسر لُنگُ بردار بیار پهنش کنم! (حمومیه)

احسان یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:02 ب.ظ

و اینجاست که باید گفت در زندگی هیچ چیز اونطوری نیست که به نظر میرسه.

احسان عزیز
شگفتی های زندگی همین است . آنچه می بینیم با آنچه هست متفاوت است .
شما خیلی زودتر این را دریافتید . به شما احسنت میگم . البته این با دورویی خیلی تفاوت داره ُ باید بپذیریم که انسان دو وجهه متفاوت داره که گاهی اوقات این تفاوت به تضاد تبدیل میشه .
شگفتی دیگه اینه که چگونه انسان ها به هم پیوند میخورند ؟!! بدون اینکه همدیگر را دیده باشند ُ و این همان جذابیت زندگی است ُ ما همزادهای خودرا می یابیم بی آنکه جستجو کنیم و اوج این همبستگی یکی شدن است ُ آنجا که همه فریادها از حنجره یک کلام جاری می شود .
رستگار باشید فرزند .

محمد میرزائی یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:28 ب.ظ http://www.khan.ir

پاکزاد جان در پاسخ به احسان در کامنتِ بالایی خیلی زیبا کار کردی!حقیقت!

احسان سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:31 ق.ظ

ممنون از درست دوست عزیز..استفاده کردم جدا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد