رهایی من رهایی تو

پنداشتم خانه ای ست مرا
با دیوارهای بلورین
چشم اندازی تا ابدیت

پنداشتم دریچه ای ست مرا

به روشنایی روز


پنداشتم دستان تو پلی ست
برای گذار از معابر سخت
باید گذرکنم از پل
در روشنایی روز
از این چشم انداز دلفریب

دیوارهای شیشه ای
زندان من است


باورم را

در لایه های درخشنده ی نور
گم کردم
محبوس جلوه های فریبنده ای شدم
که تا اعماق رخنه کرده بود
پل  از پی گسست
نردبانی می جستم که نبود

تنها پایداری من در این محبس
از سوی چراغی بود که تو افروختی
تا گرمم کند
و توانم دهد تا دوباره برخیزم

پاهایم اکنون
توان باز ایستادن یافته است
اندگی یاریم اگر  کنی
دریچه ای که گشوده خواهد شد
رهایی من
رهایی تو

تاریخ را جان دیگری می بخشیم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد