عادت های مان

امروز بازهم صبح زود صبحونه خوردم ُ لباس پوشیدم و به موقع خودمو رسوندم مدرسه . همه خیلی آروم سرجاشون نشسته بودن . آرامش و سکوت کامل برقرار بود . وقت زیادی به انتظار گذشت . امروز هم معلم نیامد . روز از نیمه گذشت معلم بازهم نیامد . مدرسه بسته شد . در خونه را باز کردم . وارد اتاقم شدم و رو تخت درازکشیدم . تمام مدت به این فکر می کردم . چرا معلم زمانی که باید باشد نیست ؟ او می داند ما نیازمند حضورش هستیم ؟

روز به بطالت گذشت و تمام شد . فردا نیز .

ما به افراد - مکان ها - رفتارهای خاصی عادت می کنیم و اختلال در این عادات . رنجش و آزردگی مان را می سازد . اگر به یک وبلاگ عادت کنید . به اسمش عادت کنید و به نوشته هاش . هر روز سر می زنید و می خوانید . اگر نویسنده وبلاگ با آگاهی به اینکه شما چه حسی دارید . دست از نوشتن بکشد . به این فکر می کنید چرا نویسنده زمانی که باید بنویسد . نیست ؟ او می داند ما نیازمند نوشتنش هستیم ؟

نظرات 1 + ارسال نظر
جاودانگی جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 ب.ظ http://neverwas.blogsky.com/

گاهی اوقات به هدر رفتن عمر مون هم عادت میکنیم!

ن ی ل و ف ر ی ب ا ش ی د

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد