تا هفته دیگه باید
فکرم رو به کارای دیگه می دادم ، اما یه چیزی منو مدام می کشید به دیدار دیروز .
یه اتفاق کاری باعث شد دو روز برم سفر ، وقتی هم برگشتم درگیر کارای دیگه شدم و
جمعا سه روزی نتونستم بیام تو نت
.
تو اولین فرصت که پیغام هامو چک کردم ، از صدف چیزی نبود ، به پیغاماش عادت کرده بودم . حتی
اگه دو سطر هم شده بود ولی مینوشت . برای خوندن بقیه رغبتی نداشتم . خسته که شدم دراز کشیدم و یه کتاب برداشتم
بخونم چند صفحه بعد دیدم فقط کتابو ورق زدم . گذاشتمش کنار . تا چهارشنبه چند روزی
مانده بود . نمی دونم کی
خوابم برد ، صبح که بلند شدم بعداز صبحونه رفتم سرکار ، تا غروب مشغول
بودم . وقتی
برگشتم دوتا پیغام گذاشته بود
.
نوشته بود : نمی دونم چرا باید بهت اعتماد کنم ، شاید نتونم دوباره بیام .
بازم نوشته بود : اگه بیام بخاطر اینه که میخوام با یکی حرف بزنم ، کسی که حرفامو بفهمه ، فکر دیگه
نکنی یه وقت .
همین .
خنده م گرفت ، بعدشم رفتم تو فکر اینکه چندروزه چقدر با خودش کلنجار رفته .
البته همیشه می گفت نمی خوام کسی بدونه بهت پیغام میدم . محض همینم هیچوقت نشده
بود همزمان با هم گفتگو داشته باشیم . فقط منحصر به پیغام های غیابی می شد .
بازم خبری ازش نداشتم تا سه شنبه که نوشت فردا میرم خرید ، میتونم ببینمت ،
همون جای قبلی .
تا فردا دل تو دلم نبود . نمی دونستم چرا باید نسبت به زندگیش حساس باشم . بخودم گفتم دنبال چی
هستی ؟ چکار میتونی براش بکنی ؟ اصلا به تو چه
ربطی داره .
اما باید می دیدمش
....
ادامه
دارد .........
سلام خواستم تولدتون رو تبریک بگم
عزیزم . سپاسگزارم . برای شما نیز بهترین آرزوها را دارم
سلام..تولدت مبارک پاکزاد عزیزم.
درود بر شما که بارقه های امید را دردل جوانان می افکنید . افتخار من به شما عزیزان ، امید پایداری و زیستن را دوچندان می کند .
از شما عزیزم سپاسگزارم