سوگنامه مردگان جنگ ( ۲ )

تا هفته دیگه باید فکرم رو به کارای دیگه می دادم ، اما یه چیزی منو مدام می کشید به دیدار دیروز .

یه اتفاق کاری باعث شد دو روز برم سفر ، وقتی هم برگشتم درگیر کارای دیگه شدم و جمعا سه روزی نتونستم بیام تو نت .

تو اولین فرصت که پیغام هامو چک کردم ، از صدف چیزی نبود ، به پیغاماش عادت کرده بودم . حتی اگه دو سطر هم شده بود ولی مینوشت . برای خوندن بقیه رغبتی نداشتم . خسته که شدم دراز کشیدم و یه کتاب برداشتم بخونم چند صفحه بعد دیدم فقط کتابو ورق زدم . گذاشتمش کنار . تا چهارشنبه چند روزی مانده بود . نمی دونم کی خوابم برد ، صبح که بلند شدم بعداز صبحونه رفتم سرکار ، تا غروب مشغول بودم . وقتی برگشتم دوتا پیغام گذاشته بود .

نوشته بود : نمی دونم چرا باید بهت اعتماد کنم ، شاید نتونم دوباره بیام .



بازم نوشته بود : اگه بیام بخاطر اینه که میخوام با یکی حرف بزنم ، کسی که حرفامو بفهمه ، فکر دیگه نکنی یه وقت .

همین .
خنده م گرفت ، بعدشم رفتم تو فکر اینکه چندروزه چقدر با خودش کلنجار رفته .
البته همیشه می گفت نمی خوام کسی بدونه بهت پیغام میدم . محض همینم هیچوقت نشده بود همزمان با هم گفتگو داشته باشیم . فقط منحصر به پیغام های غیابی می شد .

بازم خبری ازش نداشتم تا سه شنبه که نوشت فردا میرم خرید ، میتونم ببینمت ، همون جای قبلی .

تا فردا دل تو دلم نبود . نمی دونستم چرا باید نسبت به زندگیش حساس باشم . بخودم گفتم دنبال چی هستی ؟ چکار میتونی براش بکنی ؟ اصلا به تو چه ربطی داره .

اما باید می دیدمش ....



ادامه دارد .........


نظرات 2 + ارسال نظر
حسین کرجی یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:06 ب.ظ

سلام خواستم تولدتون رو تبریک بگم

عزیزم . سپاسگزارم . برای شما نیز بهترین آرزوها را دارم

احسان یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:16 ب.ظ

سلام..تولدت مبارک پاکزاد عزیزم.

درود بر شما که بارقه های امید را دردل جوانان می افکنید . افتخار من به شما عزیزان ، امید پایداری و زیستن را دوچندان می کند .
از شما عزیزم سپاسگزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد