باران

کاش باران می شد . کاش رایحه ای معطر شامه ات را می نواخت تا آرامش رفته باز آید ، کاش خنکای نسیم مرهمی  می شد بر زخم تو تا خستگی از تنت بزداید .
حیرانم که چگونه با شتاب به قربانگاه می روی . فارغ از دشمنی که به کشتن تو کمر بسته بود .
رفتی تا تهدید ها را به فرصت بدل کنی غافل از این که این تیغ دو سویه است . هم خصم می زند ، هم یار .
در اندیشه آنم که مرثیه ای بسازم تو را تا گاه رفتنت ، تاریخ بگرید .
آهسته برو . زیر پای تو برآن دخمه . بوریا نهاده اند . زمین اعتماد مرا بر نمی انگیزد . در مأمن خویش به انتظار بنشین .

می آیم . می آیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد