سیاه مشق

نمی نوشتی ، میمردی ؟
مجبورت کرده بودن بنویسی ؟
نکنه گرسنه بودی ؟
 باشکم گرسنه نوشتن همینجوری افتضاح میشه .
یعنی چی ؟ اینا رو نوشتی ؟!!!
بیچاره دهخدا ؟
بیچاره معین !
بیچاره حسن عمید
که نشستن و فرهنگ فارسی نوشتن .
خب حالا دیگه پاکش کن .
به اندازه کافی آبرومون رفت
بیچاره شدیم
دیگه کسی یه کلمه از نوشته های ما رو هم نمیخونه
من م بدبخت کردی
هر از گاهی چند سطر مینوشتیم واسه روزنامه ، که دوقرون کاسب شیم تا نون شب عیالات مون باشه ،

اونم تو آجر کردی .

از فردا باهاس برم گدایی
منو بگو ، مرض داشتم افتادم تنگ تو ؟ که این روز و حالم باشه ؟!!
د . پاشو پاکش کن میگم !!! همینجوری نشسته منو نیگا میکنه
با ذغال رو دیوار قهوه خونه  مینوشتی ، یه عزتی داشت . اینا چیه نوشتی ؟!!
ای خدا
مگه من چکار کرده بودم ، گیر این افتادم !!!
چرا هرچی سوتی میخوای بدی ، درسته میزاری تو کاسه ما ؟
 د ، پاشو بدمصب . نزار اون رو سگم بالا بیاد . از جلو چشام گم شو برو بیرون . شاید چند دقه ای یادم بره . دارم سکته می کنم از دست تو . حواست کجاست ؟
این چه نونی بود گذاشتی تو دومن ما . خدا .....
گور بگور شده کجاس که تخم و ترکه ش رو ببینه ؟ گمشو .... دیگه اینورا پیدات نشه ....


نظرات 1 + ارسال نظر
محمد میرزائی سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:45 ق.ظ http://www.khan.ir

چقده خشن!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد