بعد از رمضان

ایام سختی را سپری کردم . زمان هایی که در تنهاییم فرو رفتم . به سختی که حتی قادر به گریه هم نبودم تا مرهمی بر آلام من باشد .

آنچه پیرامون من گذشت . مرا از خودم ربوده بود . اندیشه ام زایل شد . قدرت تفکر نداشتم . تا مرز تسلیم به زندگی رفتم . در ذهنم چیزی جز کابوس فقر نمی گذشت . خودم را در میان سیل خروشانی یافتم که ویرانم می کرد .

سخت بود . به شدت سخت . آنگونه که گویی  سقف آسمان به زمین پیوسته . من پیشتر دشواری را آزموده ام . این مرز فروریختن من بود .

 یک ماهی که گذشت . تولد دیگری داشتم . یک انقلاب شگرف تکوین می شد . مثل گیاهی که به آب رسیده است . مثل سپیده که می دمد . مثل خورشید شدم . خورشیدی در دلم که گرم می کرد و راه می نمود .

اکنون مجالی برای گریستن یافته ام . آنگونه که به شوق می آییم . حضوری را احساس می کنم که بر من فائق می شود و مرا از تیرگی بیرون می کشد .

لبخند او را می بینم و گریه می کنم . چون کودکی که بی تاب مادر است .

کسی من را خوانده بود در آن ظلمت گم شدن هویتم . کسی مرا خوانده بود بسوی خویش .

اکنون بر لبان من لبخندی ست . و آرامش گرفته ام . طوفان فرو نشسته است و جهان من غرقه در نور .  در این بهار پا به جای . خنکای نسیمی چهره مرا نوازش می کند .

در آینه دیدم که زمستان گذشته بود .


نظرات 3 + ارسال نظر
محمد میرزائی شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:16 ق.ظ http://www.khan.ir

سلام بهار

دیونه شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:04 ب.ظ

بهتر است بفرمایید سلام خورشید گرم و زیبای بهار

سلام یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 ب.ظ http://baloot.blogsky.com/

تولدت دوباره ات را تبریک می گویم
امیدوارم پنجره ای به سرآغلزی تازه و شکوفا باشد
خوشحال می شم به من هم سری بزن شاید مطلب به درد بخوری داشته باشم البته امیدوارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد