دوباره از نیم قرن

 در تیرگی ستاره ای

جرقه ای

نوری می جهد

بر ارتفاع ساکن

آبشاری جاری ست

درون وجود آرام

رودخانه ای می خروشد .


اتاقم را با چراغ های رنگی کوچگ

با گلهای کاغذی بی شمار

تزئین می کنم .


۵۰ بار شمع های مکرر در طاقچه می نشانم

و کنار پنجره نسیم پوست گندمی مرا می نوازد .


شاید پیش از اینکه شمع ها خاموش شوند بیاید .

چراغ های کوچک رنگی

خستگی ناپذیر چشمک می زنند

از خانه مجاور بوی انگور قرمز فضا را آکنده می کند

ساکنان خانه 

پیش از اینکه بخاطر از دست رفتن آرزوهای سی ساله مأیوس شویم

رفته بودند

شمع ها به آخر رسیده اند

با اشکهای گسترده بر طاقچه های مرتفع .

اینجا دیگر صدای گلوله نیست

اینجا کسی شیون نمی کند

و من دوباره از نیم قرن گذشته ام ...

نظرات 5 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:15 ق.ظ http://armageddon.blogsky.com

سلام دوست عزیز
نوشته ادبی زیبایی بود
من بهم احساس چشم به راهی دست داد
دلشوره های صدای پای او
که می اید
ولی ...

بهار جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:33 ب.ظ http://bahar-e-omr.blogsky.com

این قسمتش خیلی برام جالب بود:
پیش از اینکه بخاطر از دست رفتن آرزوهای سی ساله مأیوس شویم


محمد میرزائی یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:31 ق.ظ http://www.khan.ir

...

301040 دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ق.ظ http://301040.blogsky.com

ایشالا

احسان یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:58 ق.ظ

پنجاه سال . . .

بله ۵۰ سال و یه کم بیشتر .
چه دیر گذشت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد