در دو سوی معبر سقوط

در دو سوی معبر سقوط

منتهی به پرتگاه تاریخ

ایستاده ایم

اجساد تمام سرداران غضب آلود

را استخوانی بیش نمانده است

کسانی که هر روز کتاب تاریخ را حجیم تر کرده اند .


از معابد بوی خون می آید

و دعا های مان در غلظت دود

بر پاشویه های وضو به چرکابه نشسته اند

احمد . نیما . شروین و حسین

همکلاسی های دیروز

بر نیمکت های انزوا

در کارگاه های بغض بی هویت شان

تیغ های عداوت را تیز می کنند .


امروز عاشورا بود

امروز احمد و نیما و شروین و حسین

در برابر هم تیغ های آخته بر کشیدند

امروز حرمت معلم پایمال شد

آنچه در مدرسه آموخته بودیم

در هیاهوی گنگ تقدس جان باخت

حسین در گوشه ای افتاده بود بی سر

و می گریست بر امت عزادار خویش


امروز عاشورا بود

امروز آسمان زیر بار تهمت و افترا

امروز این نسل پر شقاوت

ریشه خویش را می جویدند

چونان که بر رگان خویش دندان می سایند


آفتاب رفته بود  آفتاب رفته بود

و برادر . دوست . یار . مفهوم گمشده غریبی داشت .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد