بهار و ابرهای تیره

از اتاقم که بیرون آمدم . کنار درگاهی دولنگه ، تکیه زدم به دیوار و اولین رایحه مسموم بهار ذهنم را مغشوش کرد . چه تاریکی دلگیری . بی هیچ سخن که آغازی بر بهار باشد . بی آنکه شکوفه ای بر درخت روییده باشد . بی آنگه برگچه ای بر شاخه  . و آسمان پراز هیاهوی کلاغ و ابرهای تیره بود .

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد میرزایی دوشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:40 ق.ظ http://www.khan.ir

چرا؟

در انتظار تو شب روز نمی شود . چشمهایم به سیاهی انتظار تا صبح نمی پاید .

محمد میرزایی دوشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:24 ق.ظ http://www.khan.ir

هُلش که بدی حتما می پاید ! نیتت پاک باشه هیچ کاری از دستش بر نمیاد ! بهت پا میده ! شک نکن ... !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد