آذرستان

رهسپار آذرستان می شوم تا سرنوشت خویش را در این گستره نیز آزمونی کرده باشم . گرچه در پهنه این ستیزگاه نان و اندیشه . نان پیروز واقعی است . اینک لشکر بی شمار سفله گان در یکدست نان و در دستی زنجیر . به صف اندرآمده تا ریشه تاریخ این سرزمین را بخشکانند .

نیک می دانم شقاوتی که بر من می رود از درد کمرم است که خم نمی شود و دست های خسته ام که دراز نخواهد شد .

آزادی

هر زمان از جسم رهایی یابیم . روان خویش را پرواز می دهیم . وسعت اندیشه فضای بی پایانی است که در آن حس رهایی دلپذیر خواهد بود .

از رنج مادران


چندان رنج در کوله بار خویش بر میداری

برای روزهای دلتنگی

تا زیستن تو سراسر لذت نباشد

تا یکنواختی خود رنج دیگری نشود .


چندان دلتنگی در کوله بار خویش بر میداری

برای روزهای تنهایی

تا زیستن سراسر شور و شوق افزون نباشد

تا فراموشی مرهم آلام و درد تو نشود


چندان لبخند در انبان خویش انباشته ای

تا اشک بر لبان آماسیده بوسه ای نشود

تا خنده چیزی فراموش شده نباشد 


چقدر سفره خویش از خالی نان گشوده ای

تا طعم فقر ، عطر سفره  اغنیا را زدوده نکند


پیامبران پیشین شادی و لبخند و عشق را

بشارت دادند .

گفتند روزی سپیدی جهان را پر می کند و نور

روشنگر راستین راهمان خواهد بود


آن روز

آه

آن روز

من از گرسنگی خواهم مرد

و کودکان از رنج سینه مادران

شیر شقاوت می نوشند .

تراژدی توسعه علم


صحافی یه بخشی از حرفه ما هست . تو این کار پایان نامه های دانشجویی هم کم و بیش جزء آمار کار دیده میشن . اغلب اوقات سفارش ویرایش و سرهم بندی صفحات هم اضافه میشه .

همین موضوع تأسف بار و غم انگیز ، سنگینی کار را بیشتر میکنه . آدمهایی میان با سن های متفاوت . دختر و پسر . زن و مرد . بایه پوشه زیر بغل که دو صد برگ کاغذ در آن انباشته اند .

خانمه کیفش و را زیر و رو میکنه . آقاهه جیبش رو و یه عدد فلش مموری که به سر سوئیچی آویزونه تحویلت میدن 

آقا این را رو کامپیوتر باز کنین . یه فهرست براش بنویسین . شماره صفحه بزنین . چند تا تصویر هم اگه ممکنه دانلود کنین بزارین لابلای مطالب . این مشخصات را هم روی جلدش چاپ کنین . اگه ممکنه چندتا منبع و مآخذ هم براش بنویسین .

میگم خانوم این که یه عالمه غلط املایی داره . اصلا پیوستگی مطلب هم نداره . صفحاتش هم بهم ریخته هست . من چطور اینارا مرتب کنم ؟

میگه من نخوندم . وقت ندارم . خودتون بخونید و یه جوری ردیفش کنید .

همین چند وقت پیش یه موضوع را برای سه نفر صحافی کردم . سه تا جوون دانشجو که میگفتند استاده خودش میدونه .

 

وامصیبتا !!!

این سرنوشت علم در سرزمینی است که روزی دانشمندان و ادبای بزرگی را پرورانده است .

علم بر روی سی دی در بازار عرضه می شود . نیاز به تحقیق نیست . دیگران بجای شما این مشقت را تحمل کرده اند .

علم در بسته بندی های چشم نواز در هر فروشگاهی قابل خریدن است . پیرامون هرموضوعی به اندازه کافی تحقیقات صورت گرفته و در قالب فایل های PDF در اختیار شما قرار میگیرد تا بتوانید کاغذ پاره های دانشگاهی تان را ارتقاء دهید .

نگران نباشید . جواب بوعلی و رازی و فردوسی و پاسخ حافظ و سعدی و خاقانی و سوزنی سمرقندی را قبلا داده ایم . کافی است شما اراده کنید که چه رشته ی تحصیلی و چه مقطعی بنام شما ثبت شود . بقیه اش را به ما بسپارید .

 

واقعا برای این سیر علمی در مملکت ایران ، نیاز به چند وزارت خانه فناوری و علوم پزشکی و فرهنگ و پرورش هست ؟ خب همین ها را هم بسپارید به تکثیر گران مجموعه های علمی و این همه بودجه را بنفع بیت المال صرفه جویی کنید !!!

همین آقای دانشجو را ببینید . ماشاء اله نه تنها سیر علمی که سیر شغلی را هم به طرفه العینی ( در اصطلاح خودمان در یک چشم بهم زدن ) طی نمودند .  [ اینجوری نوشتن دوتا حسن داره . اینکه نه سیخ میسوزه نه کباب ] خب این شد دو تا حسن .

 

واویلا این یکی اومده برای کارشناسی ارشد یه مطلب آورده و از همینجا به دوستش زنگ میزنه میگه بقیه ش کجاست ؟ صفحه 48 و 63 را نداره !!! رفیقش هم جواب میده دوسال پیش که من این مطلب را ارائه دادم به همین شکل بود و توجه نکردم . کسی هم چیزی نگفت .

زبونم لال بشه کاش هیچی نگفته بودم . یارو بخاطر حفظ توالی مطلب شماره گذاری صفحات را هم انداخت گردن خودم و گفت هرجای دیگه ش را هم که می بینید نیاز به اصلاح داره خودتان اصلاح کنید . پیش خودم گفتم اگه اختیار با من بود که همه تان را اصلاح می کردم .

کهنه ز تن زدوده ام بهار جان رسیده است .

به به

لذت بردم .

داشتم صفحه بلاگ اسکای را مرور می کردم که به خبر جدید در مورد رمزدار کردن نوشته ها برخوردم . ایده جالبی هست که بلاگ اسکای امکان استفاده آن را در اختیار کاربرانش قرار داده . اما این که هر نوشته اینقدر خصوصی بشود که نیاز به رمز داشته باشد دیگر معنای گسترش وب را در بر ندارد یعنی موضوعات از عمومیت و جامعیت می افتند . و مفهوم وب لاگ مخدوش می شود .

خب خودشان می دانند و کاربران گرامی شان .

موضوع مهم این است که بعد از سه سال و اندی . جرأت کردیم قالب وبلاگ مان را عوض کنیم . طلیعه خوبی هست ( همان نوید به زبان خودمان ) اسم قالب مرداب است اما اینقدر رنگ های شاد و امکانات گسترده دارد که من زد به سرم که خودم را در یک همچین مردابی غرق کنم .

خیلی شاد و دلنشین هست این قالب . الحق دست طراحش درد نکند . بخصوص که قسمت جستجو هم آشکارتر شده است .

این هم شد بهانه ای تا یک یادداشت جدید بنویسیم .

چه کسی مرا یاری خواهد کرد

دو ماه یا بیشتر هست که محل کارم را تغییر داده ام . تلفن هم ندارم هنوز . به همین دلیل اینترنت هم دسترسی ندارم . کافی نت ها هم که اصلا به مذاق من سازگار نیستند .

این شد که مدتی وبلاگم را آپدیت نکردم .


اما چیزی که خیلی برام مهم هست تغییر محل کارم هست . نه بخاطر مسائل اقتصادی . بلکه به این دلیل که این جابجایی فرصت آشنایی با عده بیشتری را برایم فراهم کرده . حالا هر روز با مردم کوچه و بازار در ارتباط هستم . از نزدیک با درد و رنج ها . محنت ها . شادی و اندوه شان مواجه می شوم و شناخت بهتری از پیرامون خویش بدست خواهم آورد . بیکاری در هوای ۵۴ درجه جنوب این امکان را به من داد تا معنای سوختن را بیشتر درک کنم . درد دل ها و شکوه و گلایه آدم ها فرصت فکر کردن به گره های کور زندگیم را به من نمی دهد و هر روز تجربه تازه ای برابرم قرار می گیرد . انسان هایی که مسخ شده اند و هر روز یک مسیر تکراری را پیوسته در آمد و رفت هستند . کارهای تکراری . شکایت های تکراری . نگاه های تکراری و چای خوردن و سیگار کشیدن و هزار کوفت و زهر مار دیگر .

بعد از دو ماه و اندی به خانه برگشتم با کوله باری از خستگی و بیخوابی و پاهای آماس کرده از رفت و آمدهای مداوم . خسته ام . این بار هم جسم و هم روان خسته ای دارم .


آها یادم رفت مهمترین معضل زندگیم را حل کردم و یک شماره حساب برای دریافت (یارانه ) به سامانه وزارت رفاه اعلام کردم . اما هرچه حساب بانکی ام را کنترل می کنم چیزی به حسابم واریز نشده است اما در عوض امروز تخم مرغ هر کیلو ۴۰۰ تومان گران شد و مرغ هم هرکیلو ۵۰۰۰ ریال افزایش قیمت داشت .

وقتی بخاطر می آورم مرغ های ارزان قیمت دولتی سال گذشته را که همه را یکجا بدلیل فساد روانه سطل زباله کردم . حالم از هرچه مرغ است بهم می خورد . چه داخلی چه وارداتی . همه اشان بزک کرده و دست دوم هستند . با لکه ها رنگی بر گونه ها و جیغ های زیر چشمان شان .

بعد از سه ماه که دفترم را راه انداخته ام هنوز صد تومان هم درآمد نداشته ام و از نگاه هی مالک مغازه ام دیوانه می شوم .

قبض برق این دوره را خواندم خشکم زد . نوشته بود بهای برق آزاد دوره ۲۰۱۴۰۰۰ ریال . یارانه دولتی ۱۸۹۰۰۰۰ ریال . سهم مشترک ۰۰۰۰۰۰۰ دعا کردم کاش پیوسته حساب بانکی ام خالی بماند اما یارانه برق همچنان پابرجا باشد .

این وزارت رفاه هم واقعا رفاه ما را سلب کرده است .


چندین گزینه برای ادامه کار روی میز دفترم قرار دارد .


گزینه اول خودکشی با اتصال به سیم برق یارانه ای .

گزینه دوم خودکشی با استفاده از گاز شهری یارانه ای .

گزینه سوم خفگی در حوضچه آب شرکت آب و فاضلاب یارانه ای .


گزینه های دیگری هم مد نظرم هست که در صورت شکست هرکدام از گزینه های قبلی . بررسی خواهم کرد .

خدنگ بر اسب رهوار

در فکر خدا بودم . فکر می کردم چقدر خدا تنهاست . تنهایی خودم از یادم رفت . فکر کردم چقدر خدا برای همه چیز وقت دارد ؟ و بعد علامت سئوالم به ‏علامت تعجب بدل شد ( اها ـ به جای این تبدیل . تغییر . تعویض ، در زبان فارسی کلمه [باژگونه ] را داریم !! اما برای ما پارسی زبان ها بیگانه است ) .‏ فکر می کردم خدا چقدر ترازو دارد !!؟ و گناهان ما را اندازه می کند . به این می گویند ایجاد اشتغال یا بگونه دیگر ، کار آفرینی .‏ برای تنظیم هر ترازو یک فرشته می گمارد . برای تمیز کردن آن هم یک فرشته . برای نوشتن شرح اعمال ما هم یک فرشته . برای بایگانی آن هم یک ‏فرشته . برای افروختن آتش دوزخ و فروزان نگه داشتن آن هم یک فرشته و قبض روح و پرسش و پاسخ و تشکیل پرونده و الخ . . . ( مخفف همان [ و الی ‏آخر است ] )     ‏ ووووه . چقدر فرشته . یعنی بر هر انسان بیش از 10 فرشته گمارده است !!! ببخشید جناب آقای خدا . به نظرتان آیا ارزش دارد بر هر انسان خطاکار و گنه ‏کرده ی نافرمان ، این همه فرشته بگماری ؟ می دانی هزینه این همه فرشته چقدر می شود ؟ ‏ این همه هزینه توجیه پذیر است ؟ انوقت همین آدم روی زمین آس و پاس و بیکار و بی درآمد بماند و بخاطر همین نداری ، دست به کارهایی بزند که ‏زحمت کاتبان درگاهت را افزون سازد ؟ انصاف بده ، همین آدم بیکار وقتی بچه اش با آن نگاه زار و التماس آمیز ، طلب یک ساندویچ ناقابل بکند ، پدرش ‏یا باید خودش را بیاندازد جلوی تریلی کمرشکن 24 چرخ که کالاهای لوکس را از بنادر به مراکز حمل می کنند ، که از هرجهت کناه کبیره است و خودکشی ‏قلمداد شده و از معاصی کبیره است . یا اینکه باید یواشکی از دیوار خانه یک آدم شکم گنده بی فکر شکم سیر برود بالا و خدای ناکرده دزدی بکند که ‏بازهم از معاصی کبیره است . خب این پدر مرده باید چه خاکی بسرش بریزد و جواب بچه گرسنه ی مشتاق در حال رشد را چه بدهد ؟!! کار هم که نیست . ‏شرکت های تولیدی هم که فله ای دارند کارگران شان را اخراج می کنند و در کارخانه های شان را می بندند و نیازشان را از چین و ماچین برآورده می کنند ‏‏. یکباره می بینی 12 هزار کارگز اخراج می شوند و ضربدر نان خورهای شان . یکباره 36 هزار نفر از نان خوردن می افتند در چاه فلاکت .‏ اینجا روی زمین این قدر اوضاع قاراشمیش هست که بندگان خدا ، قانون گذاران و مجریان امور دم به دم این قوانین مدون را از روی اجبار و سازگاری با ‏وضعیت اجتماعی . عین جگر زلیخا پاره پاره می کنند تا امورات مردم رتق و فتق شود و نمی شود . ‏ خدایا یک پیشنهاد دارم که هم در هزینه صرفه جویی می شود و هم امورات مردم سریعتر انجام می شود . ‏ مثلا به اون فرشتگانی که در مجلس نشسته و قانون تصویب می کنند بفرمایید که بعضی از افعال و اعمالی که قبلا گناه محسوب می شده را اصلاح کنند و ‏مثلا بگویند گناه نیست یا اینکه فیتیله آتش جهنم را کمتر کنند در آن موارد مصوبه . تا مخلوقات بدبخت پدرمرده احیانا اگر خواستند یواشکی برای بچه های ‏شان یک عدد سیب از سینی میدان میوه و تره بار کش بروند ، زیاد عذاب وجدان نکشند . یا اینکه تصویب کنند که خودکشی دسته جمعی و یا نسل کشی ‏اصلا گناه نیست .‏ من خودم بیشتر اوقات از زبان همین جماعت مستأصل که از قضا ایمان شان هم خوب است و از تو هم بشدت می ترسند ، به کرات ( یعنی بسیار زیاد ) ‏با همین گوش خودم شنیده ام که به اهل منزل می گفتند اگر گناه نبود خودم را می کشتم . البته خود من هم بارها این فکر را در مخیله ام زیر و رو کرده بودم . ‏ حالا اگر همین عمل انتحار مذموم و حرام نبود این جماعت کرور کرور از همین روش برای دیدار عاشقانه با تو استفاده  می کردند و زمین از لوث افراد ‏مزاحم و مخل آسایش بطور کامل پاکسازی می شد .‏ خیلی چیزهای دیگر هم می خواهم بگویم . علی الحساب در مورد همین پیشنهادم فکر کن اگر عملی بود بقیه راهم به شرف عرش می رسانم . ‏

در حیرت این خیل آدمیان

آنان که احساس تکلیف کردند . بر تکلیف خویش ماندند .

آنان که احساس عشق کردند . در عشق خویش مردند .

آنان که بوی مقام و درجات دنیوی اصالت شان را تخدیر کرده بود . در کویر باور خویش حیرانند

پروانه های سفید

پروانه های سفیدی که فراگرد من می چرخند . نوید شادی و روزهای خوب می دهند . همراه با عطر ملایمی که حس مرا برمی انگیزد .

اکنون فرصت یافته ام اندکی آسودگی را تجربه کنم .