وقتی که تنهاترین دوست
یک نگاه بود
وقتی که یگانه ترین یار
بوسه ای
وقتی که یاوری نبود
دستی
مرا می کشید به روشنی روز
و تنهایی مرا پر می کرد
چه ستیزی بود با من
که اینگونه دریغ می شود
لبخندی
مهربانی
تنها آرامش من بود
در این واپسین
من گاو خیش نیستم
نرینه ای برای شخم ماده زمین
من خالق
انسانیت گمشده نیستم
من
انسانم
نیازمند دوستی
من خالق تیرگی خویشتن نبودم
آفتابی بودم
برای گرمی زندگی
جرم من این بود
آری
قلبی زکینه تهی
که در سینه می تپد مدام
آی عیسی مصلوب
صلیب های مکرر
با کوبه های گل میخ مرصع
همچنان
شماره می شوند
---------------------------------
فروردین ۸۶
سلام ممنون که سر زدین و نظر واقعی خودتون رو گفتین
مطلب قشنگ و قابل تاملی نوشتین
خیلی خوبه که قلبها خالی از کینه باشند
موفق باشید
سلام
نمیدونستم به این زیبائی شعر میگید
دائی من هستید دیگه