-
خانه ی قدیمی من
دوشنبه 1 مهرماه سال 1398 17:17
ای دوست که نامت خانه ی کودکیم را یاد آورد آن خانه که پس دیوارش دشتی بود پراز خاطره ها این خانه لب رودی بود که از کوهسار می آمد در وسعت این خانه حیاطی سرشار از طعم شادی که در آن حوضی بود به ابعاد زمین و آبی جریان داشت و مرا می برد به دنیای پراز ماهی سرخی که سخن می گفتند و آن نغمه ی موهوم ترنم ذهن کودکیم را می انباشت...
-
حسد
یکشنبه 26 بهمنماه سال 1393 16:47
از حسد ساخته ای ترفندی که مرا حبس کنی در بندی غافلا قافیه را باخته ای چندی مدهوش شدی بیهده می خندی
-
پنداشتم یاوری هستی !
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 12:21
پنداشتم یاوری خواهی بود برای تنهاییم حسرت از این که تو خود تنها ترین هستی بر تو جرمی نیست من در برگزیدن نیمه ی خویش به رویای آشفته ای دل بستم و در ذهن کودن خویش دنبال سایه گنگ مبهمی بودم بی آن که دریافته باشم در تیرگی کسی در می ماند که در اوهام کودکی اش همواره یک نفر لبخند می زند هرگز چشم نگشودم بر روشنایی حقیقت که...
-
مادر
جمعه 29 فروردینماه سال 1393 14:11
گاهی فکر می کنم ، گاهی بی هیچ اندیشه از کنارت می گذرم . گاهی با تعمق بیشتر بر مزارت تاملی می کنم . به مادرت فکر می کردم که از هجوم اندوه بر قلب نازکش بیمار است . چگونه می شود فرزندی را در تا 16 سالگی تر و خشک کنی و قربان صدقه اش بروی و بعد دو دستی او را تقدیم کنی به فرشتگان تا به عرش ببرند . چه دلی می خواهد ، مادر...
-
اندکی عشق
جمعه 24 آبانماه سال 1392 10:57
جنگ اون روزها مثل عشقبازی بود . یک معشوقه دائمی که حاضری برای آن جان دهی . آه خدایا !! چه می گویم ؟!! اینجا . اکنون . هیچکس معنی عشق را نمی داند ! اما نه . اینگونه نیست . هنوز کسانی یافت می شوند که عشق در ضمیرشان نهفته است . نه بازهم خطا رفتم . عشق از آغاز در وجود هر آدمی نهفته است . عشق در صندوقچه چوبی در اندرون خفته...
-
جهان زیر سلطه صهیونیزم
جمعه 24 آبانماه سال 1392 10:45
سالهای اول انقلاب از سوی دفتر نمایندگی امام در سپاه پاسداران کتابی منتشر تحت عنوان « جهان زیر سلطه صهیونیزم » . با وجودی که این کتاب چندین بار تجدید چاپ شد اما به تعداد کمی در سطح جامعه توزیع گردید و دشمنان داخلی اجازه ندادند این کتاب در سطح وسیع در اختیار مردم قرار گیرد . در این کتاب ( پروتکل تشکیلات صهیونیستی ) بطور...
-
رویای دور
شنبه 29 تیرماه سال 1392 00:08
تو خاطراتم یه نفر اون دور دورا مانده بجا کاشکی باز زنده بشه اون خاطرات اون که هر کجا برم همیشه همراه منه نکنه تنهام بزاره بشه یک رویای دور ...... یه نفر اون دور دورا واسه من مونده بجا نکنه تنهام بزاره بشه یک رویای دور
-
مهتاب چنگی به دل نمی زند
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 00:51
در مهتاب آرمیده ام شهابی از کنام گذشت چنگ انداختم بر آن گریخت بی هیچ درنگی . و سکون من همچنان پابرجاست . در مهتاب آرمیده ام بی هیچ تحرکی واین باور که سکونم آرامش جاوید است . از یاد برده ام که باید حرکت کنم با خودم به ستیز درآیم تا از خمودگی رها شوم چه رخوت سنگینی سایه افکنده . از این سستی پایدار هیچ دگرگونه ای رخ نمی...
-
نغمه مهربانی
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1391 04:07
بهانه ای برای سلام که دیری است در دل مانده بود . بغضی که فروخورده بودم تا گاه سخن گفتن . بی آنکه فریاد برآورده باشم . در گوش تو نغمه مهربانی نخواهم سرود وقتی هنوز فرصت شکوه در نرسیده است . وقتی که تو هنوز غنچه ای بیش نیستی . هنگامی که کمترین نسیم قامت تو را فرو می شکند .
-
این روزها ... آه این روزها
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 03:37
چقدر روزهای عمر جوان شده اند . مرا یارای همراهی شان نیست . چه زود گذشتند و من مانده ام که با کدامین روز بروم . تمام روزها که رفتند نام تو را در گوشم زمزمه می کردند و من هوای توام در دل است .
-
خانه دلم را اجاره نمی دهم
شنبه 1 مردادماه سال 1390 02:33
این خانه دیگر اجاره داده نمی شود . لطفاْ برای کسب اطلاعات بیشر بخودم مراجعه کنید . البته همه دیوارهایش پوسیده . پنجره ها را هم مه گرفته . سقف هم چکه می کند . کف پوش ها پوسیده اند . اما لوله کشی آب سالم است و برق جریان دارد . من که فکر می کنم بدرد اجاره بخورد . اما شاید کسی در این گرما در جستجوی سقفی باشد .
-
امید
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 01:21
چقدر دلم هوای عشق دارد چقدر دلم برای دوستی تنگ شده برای یکرنگی بی رنگی کاش تو هم همراه بودی نه در برابرم برادرم بودی دلم هوای شراب ناب دارد یک نگاه ساده و خنده ای از اعماق . کاش ابرهای سیاه همراه باد موسمی می رفتند کاش بهار سرد نباشد کاش یخ ها آب شوند و برف دیگر نباشد کاش آدم های سیاه سرگردان از زمین پاک شوند و دیگر...
-
به منزلگاه ایمن رسیده ام
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 01:13
به منزلگاه ایمن رسیده ام و اندک اندک آرامش رفته باز می آید . گرمای مطبوعی روان فرسوده ام را آرامش می دهد . دیری ست رنج رفاقت بر گرده خویش کشیدیم بی آنکه منزلگاه آخر را نشانه ی روشنی باشد . اکنون گرمای ملایمی در رگ های من رمق دوباره در چشمانم و صدایم که رساتر از هر زمانی به من جان تازه می بخشد .
-
یخ های دوستی
جمعه 24 دیماه سال 1389 16:26
فکر می کنم که هیج جا خونه آدم نمیشه . تو غربت ! وقتی دیگه هیچکس تو رو نمیخواد . چقدر سردت میشه . یه بار سنگین رو سینه ت فشار میاره . بغض ت میترکه . اما آروم نمیشی !!! هیچ جا خونه آدم نمیشه . هیچی گرمت نمی کنه . گرمت نمی کنه . یخ میزنی . مثل دوستی هایی که گرماش رو از دست داده . مثل زمزمه هایی که اطراف گوشت آروم آروم...
-
از رنج خویش گفتن
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 20:59
از رنج خویش گفتی بی همیاری دیگری و دستهایی که می نوازند و کلام دلنواز و چشمان ستایشگر . نگفتی رنج دیگران را در سینه انباشتن و اندوه بی تفاوتی دیگران که روح می ساید و روان آدمی را می کشد به ناکجا آباد .
-
تا بی نهایت
جمعه 21 آبانماه سال 1389 11:20
در موقعیت جغرافیایی اینجا که در ارتفاع بالاتر از دریا سطح دریا قرار داره . فشار جوی زیاده . این فشار بر زندگی مردم تاثیرات محسوسی میزاره . التهاب ها و تنش درونی و در نتیجه عصبانیت های زود هنگام . تضاد ها و کشمکش آدم ها را علنی میکنه و پیوسته جدال و کشمکش و برخوردهای کلامی را شاهدیم . اما بیقراری او حرف دیگری است . سرد...
-
پای فشردن
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 15:20
ایستادن . پای فشردن . تحمل رنجی از آن دست ، که قامت مرا در شب پر از ستاره می شکند .سخن گفتن از آزادی . عشق و رها شدن .
-
بارویی بی روزن
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 15:18
بر این باورم که تو با اندوه خویش ، بارویی ساخته ای بی روزن تا عشق را هیچ راهش به اندرون نباشد .
-
وقتی چشمهایت خندید
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 15:16
امروز می خواستم لبخند بزنم از خودم خنده ام گرفت . و بعد دلخور شدم که چرا باید بخندم . وقتی همه نگاه ها بسوی تیرگی است تا روزنی بیابند برای نور .تا چشمها ببینند یکدیگر را . چرا باید بخندم . وقتی دختری بر آستان در برهنه بر دیوار آویخته است . چرا بخندم وقتی کارگری همه طول روز را پیاده می پیماید برای نان لیلای کوچکش ....
-
زیستن
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 10:23
زندگی تمامی اندوه دنیا نیست . مدرسه ای برای فراگیری چگونه زیستن است .تا بتوانیم بر رنج درون خویش پیروز شویم . و رنج دیگران را در سینه خود جای دهیم . و یاری دهیم کسانی را که رنج ما را افزون می کنند تا بدانند زیستن چقدر ساده است .
-
آذرستان
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 19:13
رهسپار آذرستان می شوم تا سرنوشت خویش را در این گستره نیز آزمونی کرده باشم . گرچه در پهنه این ستیزگاه نان و اندیشه . نان پیروز واقعی است . اینک لشکر بی شمار سفله گان در یکدست نان و در دستی زنجیر . به صف اندرآمده تا ریشه تاریخ این سرزمین را بخشکانند . نیک می دانم شقاوتی که بر من می رود از درد کمرم است که خم نمی شود و...
-
آزادی
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 04:01
هر زمان از جسم رهایی یابیم . روان خویش را پرواز می دهیم . وسعت اندیشه فضای بی پایانی است که در آن حس رهایی دلپذیر خواهد بود .
-
از رنج مادران
شنبه 30 مردادماه سال 1389 14:25
چندان رنج در کوله بار خویش بر میداری برای روزهای دلتنگی تا زیستن تو سراسر لذت نباشد تا یکنواختی خود رنج دیگری نشود . چندان دلتنگی در کوله بار خویش بر میداری برای روزهای تنهایی تا زیستن سراسر شور و شوق افزون نباشد تا فراموشی مرهم آلام و درد تو نشود چندان لبخند در انبان خویش انباشته ای تا اشک بر لبان آماسیده بوسه ای...
-
تراژدی توسعه علم
جمعه 22 مردادماه سال 1389 16:41
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 صحافی یه بخشی از حرفه ما هست . تو این کار پایان نامه های دانشجویی هم کم و بیش جزء آمار کار دیده میشن . اغلب اوقات سفارش ویرایش و سرهم بندی صفحات هم اضافه میشه . همین موضوع تأسف بار و غم انگیز ، سنگینی کار را بیشتر میکنه . آدمهایی میان با سن های متفاوت . دختر و پسر...
-
کهنه ز تن زدوده ام بهار جان رسیده است .
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 01:14
به به لذت بردم . داشتم صفحه بلاگ اسکای را مرور می کردم که به خبر جدید در مورد رمزدار کردن نوشته ها برخوردم . ایده جالبی هست که بلاگ اسکای امکان استفاده آن را در اختیار کاربرانش قرار داده . اما این که هر نوشته اینقدر خصوصی بشود که نیاز به رمز داشته باشد دیگر معنای گسترش وب را در بر ندارد یعنی موضوعات از عمومیت و جامعیت...
-
چه کسی مرا یاری خواهد کرد
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 00:40
دو ماه یا بیشتر هست که محل کارم را تغییر داده ام . تلفن هم ندارم هنوز . به همین دلیل اینترنت هم دسترسی ندارم . کافی نت ها هم که اصلا به مذاق من سازگار نیستند . این شد که مدتی وبلاگم را آپدیت نکردم . اما چیزی که خیلی برام مهم هست تغییر محل کارم هست . نه بخاطر مسائل اقتصادی . بلکه به این دلیل که این جابجایی فرصت آشنایی...
-
خدنگ بر اسب رهوار
جمعه 21 خردادماه سال 1389 19:30
در فکر خدا بودم . فکر می کردم چقدر خدا تنهاست . تنهایی خودم از یادم رفت . فکر کردم چقدر خدا برای همه چیز وقت دارد ؟ و بعد علامت سئوالم به علامت تعجب بدل شد ( اها ـ به جای این تبدیل . تغییر . تعویض ، در زبان فارسی کلمه [باژگونه ] را داریم !! اما برای ما پارسی زبان ها بیگانه است ) . فکر می کردم خدا چقدر ترازو دارد !!؟...
-
در حیرت این خیل آدمیان
شنبه 8 خردادماه سال 1389 00:57
آنان که احساس تکلیف کردند . بر تکلیف خویش ماندند . آنان که احساس عشق کردند . در عشق خویش مردند . آنان که بوی مقام و درجات دنیوی اصالت شان را تخدیر کرده بود . در کویر باور خویش حیرانند
-
آخه نیم قرن هم شد سن ؟
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 02:03
-
پروانه های سفید
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 23:17
پروانه های سفیدی که فراگرد من می چرخند . نوید شادی و روزهای خوب می دهند . همراه با عطر ملایمی که حس مرا برمی انگیزد . اکنون فرصت یافته ام اندکی آسودگی را تجربه کنم .