مادر


گاهی فکر می کنم ، گاهی بی هیچ اندیشه از کنارت می گذرم . گاهی با تعمق بیشتر بر مزارت تاملی می کنم .
به مادرت فکر می کردم که از هجوم اندوه بر قلب نازکش بیمار است .
چگونه می شود فرزندی را در تا 16 سالگی تر و خشک کنی و قربان صدقه اش بروی و بعد دو دستی او را تقدیم کنی به فرشتگان تا به عرش ببرند .
چه دلی می خواهد ، مادر شهید بودن !!!
چه طاقتی میخواهد بیست و چند سال انتظار پیکر از هم گسیخته فرزندت را انتظار بکشی
و او را سربریده و تکه پاره به آغوشت بیافکنند و تاب بیاوری و جز اشک چیزی نداشته باشی برای غسل شهادتش !!!
چه مادری !
چه عزیزی !!!
چه تکیه گاه بی یاوری که فرو ریخته است گاه تنهایی و عزا !!!
درود بر تو تو
درود خدا برتو
درود خدا و سلام فرشتگان بر تو
من چه دارم برای پاسداشت حرمت چنین زنی ، جز اینکه شرمنده باشم و قطره ای اشک برای همدردی .