فکر می کنم که هیج جا خونه آدم نمیشه .
تو غربت !
وقتی دیگه هیچکس تو رو نمیخواد .
چقدر سردت میشه .
یه بار سنگین رو سینه ت فشار میاره .
بغض ت میترکه .
اما آروم نمیشی !!!
هیچ جا خونه آدم نمیشه .
هیچی گرمت نمی کنه .
گرمت نمی کنه .
یخ میزنی .
مثل دوستی هایی که گرماش رو از دست داده .
مثل زمزمه هایی که اطراف گوشت آروم آروم نجوا میشن
بعدش فریاد
و تمام وجودت رو میشکنن .
هیچ جا خونه آدم نمیشه
و هیچکی نمیتونه به اندازه اون که دوستت داره
آرومت کنه
.
.
.
.
. . . . . .
از رنج خویش گفتی بی همیاری دیگری و دستهایی که می نوازند و کلام دلنواز و چشمان ستایشگر .
نگفتی رنج دیگران را در سینه انباشتن و اندوه بی تفاوتی دیگران که روح می ساید و روان آدمی را می کشد به ناکجا آباد .