میمنت خانوم همسایه دست راستی اصغرآقا اینا دم افطاری یک کاسه هلیم می برد
واسه جاریه ش . از کنار من که رد شد دلم بدجوری هوایی شد . لامصب دارچین و
روغن لم داده بود روی کاسه و هلیم همچی که تو کاسه لق میخورد ، دهن آدم آب
میفتاد . چشای ذق زده من هی پی حرکت اون هلیم تو کاسه . تاب میخورد . طاقتم بریده بود ، بی
هوا گفتم میمنت خانوم ….. . خواستم بگم میشه یه کاسه هم به ما بدید اما پشیمون شدم…. رو
برگردوند ببینه کی صداش میزنه که ناغافل کاسه هلیم از دستش رهید و رفت رو
هوا . حین اینکه کاسه داشت رو هوا معلق میزد دستم رو بردم بگیرمش که پام سر خورد و تا اومدم خودمو جمع و جور کنم ، سرتا پام شد عین
تابلو آبستره که تو نمایش میزارن بیخ دیوار .
از اون روز تا حالا هر افطاری دلم عجیب هوای هلیم میکنه .
یه دوستی اظهار لطف کرده بود . اومدم جواب بدم . متاسفانه ناخواسته نظرشون پاک شد .
همینجا از شون معذرت میخوام .
سلام
من اتفاقی اومدم...نمی دونم...شایدم اتفاقی نبوده...
شاید دوباره اتفاق بیفته...
اگه اتفاقی نبوده...شما هم بییاین
تا بعد
سلام ...
ممنون که بهم سر زدی..بابت متن قشنگت یه دنیا ممنونو..بلاگ بسیار خوبی داری دوست من
تا جایی که پشیمون شده بودی خیلی زیبا بود.ولی بقیه اش انگاری مثل سر تا پات شد ییهو!