چه نازک دل بودی که دنیا را چونان تنگ بلوری بر لب حوض پراز ماهی رها کردی .
در
حیاط ساکت رویای تو اکنون قناری خاموش می خواند و صدای هق هق گریه ، و
نجوای تو با نیلوفر تا سپیده . که اندوه بی پایان تو را تسلی می دهد آرام .
یادش بخیر . مادربزرگ . یادش بخیر سرخی انار . یادش بخیر قصه های مکرر .
امروز آسمان ابری بود . دانه های درشت باران ، خیسی گونه هایت را می شست
تا نازنین اشکهایت را نبیند . تا مهرناز باور کند که مرد شده ای . تا
احسان دستهایش را به گردنت حلقه کند . تا مادر باردیگر فرصتی کند برای غصه
های تو دلتنگ شود .
اندوه دوست ، غمگینی من بود و سنگینی درد بر
سینه ام . تا همراهی ش کنم بی هیچ شکوه ای . تا لرزیدن شانه های ش را
نبینم . تا تکیه گاهی باشم برای قامت او .
------------------------------------------------------
برای محمد میرزایی که مادربزرگ نازنین ش را از دست داد امروز .
....
روحش شاد.