در تیرگی هر بار
جرقه ای
شهابی
ستاره ای
و روشنایی چندی نمی پاید
آسمان قیرگون بخت مرا
کرم شبتابی فروزان نمی کند
و همچنان پای در راه می مانم
من فکر می کنم این جهان
نیازمند انفجاری ست که نور و گرمی
به زمین هدیه کند
سردی دست های صمیمیت را بزداید
و دیگر
ما در انتظار هزاران کلام
برای هزاران قرص نان
کتاب را از انتها آغاز نخواهیم کرد
متن زیبایی بود
مدتهاست که همه جا رو پر از نور و گرما شده اما ما بی خبریم