بازگشت


خوشحالم .
یک نفر دیگر به زندگی برگشت .
این احساس امنیت و بازگشت به آغوش همسر و خانواده به آسانی بدست نیامد . اما بالاخره حاصل شد . پایداری و امنیت خانواده زیربنا و شالوده تفکر انسانی است .
باید به آنچه داریم فکر کنیم . آنچه در رویاهامان شکل میگیرند ، هرگز چیزی نیستند که در واقعیت اتفاق می افتند . ماهها طول کشید و بالاخره میسر شد .
جلوه های کاذب ، زندگی را به قهقرا می برند . باید هشیار باشیم و باور کنیم که آنچه می سازیم . از ارزش والایی برخوردار هستند ، با دست خودمان تیشه بر ریشه نزنیم .
من خوشحالم و احساس غرور می کنم که باعث تباهی نشدم . موجب شدم دیگران داشته های شان را بیش از پیش دوست بدارند و به آن عشق بورزند .
این آغاز سپیدی است . راه دراز در پیش است .
درود بر تو که عقلانی اندیشیدی .
نظرات 7 + ارسال نظر
حس غریب یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:11 ب.ظ http://messiah.blogsky.com

سلام
این یه نفر کی بود؟؟؟

محمد میرزائی یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:05 ب.ظ http://www.khan.ir

بسیار خوشحالم که بانی بودی !!!

... دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:08 ق.ظ

دعوا سر لحاف ملانصرالدینه!!!

غریبه دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:30 ب.ظ

این بار هم اشتباه کردید . بد جوری هم اشتباه کردید . این قضیه که عنوان لحاف ملا به آن دادید در ارتباط با شما نبوده که سراسیمه شده در وبلاگ تان هوار راه انداخته اید .
موضوع جدایی دونفر بود که بحمداله ختم بخیر شد . شما پیشاپیش خودتان را متهم نکنید و بعد خودتان قاضی شوید و خودتان را تبرئه کنید . در این وادی دیگران هم هستند . هرچیزی منحصر به شخص خاصی نمیشود . معضلات عمومیت دارد . اما آدما فکر می کنمد تنها خودشان مبتلا هستند و لاغیر . ضمنا این لحاف ملا گه فرمودید ، آنقدر دستمایه بهانه های دیگران شده که به ملحفه و رختخواب پیچ بیشتر شبیه است تا لحاف . بهتره بدید پنبه اش را بزنند بعد به صاحبش برگردانید .

... دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:11 ب.ظ

سکته نکنین. سراسیمه گی درکار نیست. موضوع هم به این نوشته برنمیگرده. چند ماهی هست این ماجرا برقراره. تمام کسایی هم که اینجا نظر گذاشتن و بعضا هم به هم متلک گفتن این رو میدونن.
آره میدونم در ارتباط با من نبوده. ازین دست لحافهای ملانصرالدین زیاد افتاده تو جامعه که علی‌رغم بی‌ارزش بودن نفس اون، درمواقعی و مواردی به کار آدما میان و برداشته میشن (بهتر بگم دزدیده میشن) و بعد هم که دیگه به درد نمیخورن و باید پنبه زنی بشن پرتش میکنن جلوی صاحبش.
من هم قاضی نبودم تو این دادگاه. قاضی اون بالا نشسته. منم تبرئه نشدم. شاید حتی جرمم سنگین‌تر از همه‌گان هم باشه. از الان هم تا آخر عمرم باید تاوان جرایمم رو پس بدم.
حداقل این چند ماهه طرز فکر و نوشتن خیلی ها دستم اومده و میدونم چه فکری میکنن که مینویسن.....

چه جالب!!! دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:52 ب.ظ

همین نکته کافی است...

آنچیزی که مانع سچده کرده در برابر خدا می شود

غرور بی جاست...

و این بی جایی انسان را تا بی نهایت به بی جایی می کشاند...

خَلَقَ الإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ

انسان را از نطفه بى‏ارزشى آفرید; و سرانجام (او موجودى فصیح، و) مدافع آشکار از خویشتن گردید!

فبای الاء ربکما تکذبان ....

من چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:18 ب.ظ

به نظر من اینجا هفت تا نظر بود ...ولی حالا شش تا نظر هست ...نظر شما چی هست؟ ...شاید نظر من نبود ...یا بود ...اطلا شاید هم پیچیده ....نمیدونم شاید هم پیچ خورده ...به هر حال کل این نظر با نظر قبلی جفتشون دو تا بود ....جل الخالق ....والله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد