خیلی وقت ها سئوالات بی پاسخ می مانند .
امام همیشه پاسخ های زیادی هستند که پرسشی برای آن طرح نشده و من هم قصد ندارم هیچ توضیحی در مورد آن ارائه کنم . هیچ نمونه ای هم مد نظرم نیست .
اماچرا کسی نمی پرسد وظایف انسان ها نسبت به همدیگر بر چه اساس و منطبق با چه موازینی باید در مقاطع مختلف تغییر کند ؟
پاسخ ها وجود دارند .
چرا کسی نمی پرسد برای آموزش طبخ غذا این همه دست و پا می زنند ، ولی برای بلع غذا هیچکس کاری نمی کند ؟
پاسخ ها وجود دارند .
البته مطلبی که قصد دارم بگویم این است که دوست باید خودش را اثبات کند . این به خودش ربط دارد که روش اثبات را انتخاب کند اما لزومی ندارد این روش را تبلیغ کند
پاسخ ها وجود دارند .
روز پیش یکی از این ها که تلاش می کرد خود را اثبات کند در اتاق من بشدت دست به انتحار زد . اونم ساعت 3.5 صبح به وقت رسمی و تمام رشته های ش پنبه شد .
این زحمت من را بیشتر می کند ، زیرا باید به او کمک کنم تا دوباره همه پنبه ها را رشته کند .
نکته آموزشی :
هرگز پنبه های رشته را در آب نیاندازید . گاهی اوقات تلاش مضاعف منتهی به انتحار شخصیتی می شود .
آدامس بدم خدمتتون ؟
می شود ، آنها که خاک را به نظر کیمیا می کنند . گوشه چشمی هم به شما کنند .
می شود بی آنکه حسرت خورد . بیاد سرخی انار روی لپ های مادر بزرگ بود .
می شود بی قطره اشکی ، طعم باران را گوشه لب های تو نوشید .
آری .
می شود در ظلمت بی پایان یک تنهایی ، به کسی فکر کرد و یک دل سیر خندید .
می شود حس کرد بوی خاک را روی سجاده تردید .
بی آنکه عشق را از نگاه سرد دیگری دزدید .
می شود با عزیزک های قدیمی روزهای طولانی سخن گفت بی انتظار پاسخی .
آری
می شود !!!
می شود به چشمان خیس و سرخش خیره ماند !!!
می شود هر روز صورتش را در نبود کلمه ای بوسید .
می شود تا سال بعد . از ناگفته ها پرسید .
عکس پدر را درقاب چوبی باید به دیوار آویخت و دور از چشمان شهلای همسرش تا صبح . به نجوای دلدادگی پرداخت .
کاش می شد دست خدا را گرفت و در پس کوچه ها دنبال دوست گشت . کاش می شد در این ایامی که مردم مشتاق و سرگردان . میان شیشه های نشکن شفاف بدنبال تن پوش رنگارنگ نوروز می گردند . کمی هم دوست پیدا کرد .
کاش می شد با خدا آهسته در بز رو کوه های سر سبز زمین قدم برداشت و سینه را بگشوده . از غم و اندوه بیداری کلامی گفت و گو کرد .
کاش می شد با خدا روی نیمکت های کلاس اول دوباره الفبا را دوره می کردیم . کاش می شد من برای یکبار هم نمره صفر انشا را صید می کردم و نقاشی را خوب می آموختم .
تصویر محو ذهن من از انسان همان نقاشی خاکستری در کودکی یا خطوط معوج رنگی به معنای انسان های مخمور است .
کاش می شد .
امشب بازهم خواهم رفت . امشب باز از خدا می خواهم که با من کمی در کوچه بدنبال دختران زخم خورده . بدنبال فرزندان آدم که زیر تسمه چرمی برنگ چرم نعلین همسایه . برنگ لاشه بزهای قصابی ....
آه نه . خدا در فرصتی اندک چگونه این مصائب را باز بیند ؟
نه از خدا خواهم خواست از هزاران آدم مسخ بی تحرک .چندین ستون محکم و کاری بسازد تا کف چوبی پل های آخر را نگه دارند .
کاش می شد در رکاب این خدا . آن روز که با هم خواهیم بود . چندین کاتب صالح شرح حال مردمان را سخت بنگارند تا به محشر شفای عاجل امتی باشد .
خدایا . باز هم می آیم . صف دیدار تو طولانی است . اما من ندارم جز خدایم یاوری تا دلخوش دیدار او باشم .
من از خیل شهیدان 57 جا مانده ام . تنها . خسته ی خسته و ندیدم آشنایی که
با او از رفیقان و عزیزانم بگویم . نمی دانم چرا باید اکنون در اینجا پیش
شما باشم .
خسته ام . خسته . خسته از پیمودن راهی دراز از نور تا گور
. من کجای آسمانت را بدنبال آن سبزی بگردم که در اهواز و سوسنگرد و
اورامان جان باخت ؟ من کجا اندیشه سبز تورا باید بجویم باز ؟ وقتی که تو
اکنون غرق ظلمت تردید هستی ؟ و معنای آدمی در میان لفظ خشونت رنگ می بازد
. سبز یعنی چه ؟ آیا تسلی خسته ای خواهد بود ؟ سرخ یعنی چه ؟ سیاه را نیز
می دانی ؟ سپیدی با سپیده باز می گردد و تو مفهوم انتظار را اداراک خواهی
کرد .
وقتی همه راهها بسته می شوند . روزنه های کوچک شاهراههای بزرگی هستند
----------------------------
هیچگاه همگرایی دو سویه برپایه زور گویی استوار
نمی ماند .
تنها همسنگ بودن در کنش و گفتار است که به
دوستی ها ارزش می دهد .
اینجا تو وبلاگ ثابون یه چیزی نوشته که حرص م را درآورد . پاسخ ش را تو وبلاگ خودم هم نوشتم
...................................................................................
چقدر سخت است که آدم بخواهد فراموش کند آنچه جزیی از زندگی ش شده . جزیی از وجودش . نه اصلا تمام وجودش . چقدر سخت است که آدم بخواهد خودش را فراموش کند و فریاد برآورد که من بی گناه ترین گناهکار روی زمینم و بعد با یک پتک به اندازه خاطرات ش ، به سر خودش بکوبد و خودکشی کند . از بد اقبالی آهنگری که از آن رهگذر می رود ، به حال پتک گریه کند که ای کاش کوره ای به اندازه دنیا داشت تا همه پتک ها را در آن ذوب می کرد . و سندان ی داشت که همه سرها را بر آن می کوبید .
دیگر لوسیفر بیکار می شد و گرگور هرگز به گونه آدمی در نمی آمد و حوا وجود نداشت تا شهوت تمنای آدم را برانگیزاند به قدر دانه ی گندمی .
خیلی سخت است بخاطر یک حوای ناقابل روزگارت را سیاه کنی و هر روز در اندیشه مارک و رنگ شورت حوا باشی .
اگر هندسه خوانده بودی هیچ ارزشی برای انحنای بدن حوا قائل نبودی .
اگر فیزیک خوانده بودی از تاثیر هرچه نیروی گریزگاه و نشیمن گاه و آبریزگاه بود متنفر می شدی .
اگر شیمی خوانده بودی کاری می کردی که سلول گندابی مردانه ات هرگز بارور نشود و ذهنت از رویای سترون حوا مشمئز می شد .
رفتی فلسفه خواندی و دنبال دلیل گشتی که نبود . و در پی اثبات غیر ممکن سر از گندم زاری در آوری که شبحی در آن وسوسه خوردن گندم را به جانت انداخت تا عمری ذهنت مشوش باشد و رهایی از تشویش را در گیسوان حوا ببینی .
تف به ذات هرچه نام عشق بر آن نهاده اند .
حالا برو دست خدا را بگیر و بگو هرچه خواستی برایت بخرد .
------------------------------------------------------
برای محمد میرزایی که مادربزرگ نازنین ش را از دست داد امروز .
ما عادت کردیم همه کارهامون رو بزاریم برای آخرین فرصت ها . این را ۳۵ سال هست که مکرر دارم می بینم .
تو این یکماهه همه یادشون اومده که محرم شده . قراره سالروز انقلاب باشه . نوروز داره میاد و هزار عنوان و مناسبت که به بهانه اون تو یکماهه به اندازه تمام ۱۰ ماه گذشته کار ریخته تو سرم و باید در کمترین فرصت ها مثلا من شاهکار کنم و کارهای ۲۰ روزه را ظرف ۴ روز انجام بدم .
حالا درست در همین بحبوحه تنهایی و تراکم کارها و مسئولیت من . این جناب آنفلوآنزا هم مثل اجل معلق نمی دانم از کجا پیدا شد و درست رو سرم من فرود اومد .
حال مزخرفیه . تمام تن و بدنم درد می کنه . یه موقع خیس عرق میشم و یه موقع تمام بدنم یخ میزنه . صدام گرفته و گلوم هم بشدت درد داره . به اندازه یکسال فقط دستمال کاغذی مصرف کردم و چشام جلو مانیتور باز نمیشه . باید چندین سفارش طراحی پرکار را هم آماده کنم بدم چاپخونه . تو این ایام هم که تمام قیمت ها بهم میریزه . شهریور و بهمن ایام بدی برای خرید مواد چاپی هستند .
جیب کت م پراز قرص و مسکن شده و باید هرجوری هست خودم را تا ۲۰ روز دیگه سرپا نگهدارم . بعدش یقین دارم که جنازه م رو جمع می کنن .
اگه وقت کردین . یه چند بیتی دعا برام بخونین . ثواب داره .
وبلاگ خوبی دارید . خوشحال شدم که خیلی اتفاقی اومدم اینجا . ممکنه بازم سر بزنم .
آیا مایل هستید تبادل لینک کنیم ؟ اگر نشانی وبلاک من را در وبلاگ خودتان
قرار دهید . من هم همین کار را می کنم . اونوقت دیگه هیچکس وبلاگ ما دونفر
را نگاه هم نمی کند .
اگر مایل هستید پولدار شوید به وبلاگ من لینک بدهید . با هر کلیک یک پاپاسی به شما تعلق می گیرد و ظرف یکسال ۳۶۵ پاپاسی به حساب شما واریز خواهد شد .
بهترین کتاب های سال ۱۸۵۰ قبل از میلاد را هم فقط در وبلاگ ما می توانید پیدا کنید . همچنین ما سعی می کنیم با ارواح ارتباط برقرار کنیم . اگر در جلسات ما حضور پیدا کنید ، ظرف چند ثانیه جد و آباد تان را می آوریم پیش چشم تان . کافی است فقط چند میلیون به حساب ما واریز کنید .
برای ترک هرچیزی از اعم از مباح ، مستحب ، حلال ، واجب و غیره …. وبلاگ های دیگری هستند که به شما کمک می کنند و ما هیچ اطلاعی از آنان نداریم .
بازهم التماس می کنم لینک مال ما را در صفحه خودتان قرار دهید . جان خودش اذیت نکن . لینک را بزار . کار داریم .
اخبار امتحانات 2
پس از گذشت دوهفته از شروع امتحانات پایان فصل و بررسی های بعمل آمده ، براساس اعلام کتبی اساتید رشته . یک دانشجوی کارشناسی ارشد رشته « یأس و اندوه » علیرغم نا باوری خودش و تعجب همگان ، با ضریب بالای نمرات به جایگاه قبولی رسید و تعجب همه مشاورین و کارشناسان رشته خود درمانی را برانگیخت . در حال حاضر دانشجوی مذکور دربهت باورنکردن این خبر قرار دارد . وقتی بیرون اومد ، یک مصاحبه جانانه با ایشان خواهیم داشت که قدر مسلم شما را حیرت زده خواهد نمود . در اثر این اتفاق نادر و باورنکردنی . سیستم آموزشی دانشگاهها با تغییرات بنیادین مواجه شده و میرود تا با یک دوره تعطیلی 5 ساله بمنظور برنامه ریزی های ساختارشکنانه روبرو شود .
خبرهای تکمیلی بعدی پس از بهوش آمدن این دانشجو به اطلاع خواهد رسید .
برای پیگیری دقیق تر به نشانی http://invvar-v-oonvar.com هجوم ببرید .
من یقرء فاتحة مع الصلوات