امید

چقدر دلم هوای عشق دارد
چقدر دلم برای دوستی تنگ شده
برای یکرنگی
بی رنگی

کاش تو هم همراه بودی
نه در برابرم
برادرم بودی

دلم هوای شراب ناب دارد
یک نگاه ساده
و خنده ای از اعماق .

کاش ابرهای سیاه
همراه باد موسمی
می رفتند

کاش بهار سرد نباشد
کاش یخ ها آب شوند
و برف دیگر نباشد

کاش آدم های سیاه سرگردان
از زمین پاک شوند
و دیگر هیچکس
برای هیچکس
از یأس سخن نگوید .

زمستان ۸۹ - شیراز

به منزلگاه ایمن رسیده ام

به منزلگاه ایمن رسیده ام

و اندک اندک آرامش رفته باز می آید .

گرمای مطبوعی روان فرسوده ام را آرامش می دهد .


دیری ست رنج رفاقت

بر گرده خویش کشیدیم

بی آنکه منزلگاه آخر

را نشانه ی روشنی باشد .


اکنون گرمای ملایمی در رگ های من

رمق دوباره در چشمانم

و صدایم که رساتر از هر زمانی

به من جان تازه می بخشد .