خانه ی قدیمی من


 

ای دوست که نامت خانه ی کودکیم را یاد آورد
آن خانه که پس دیوارش دشتی بود پراز خاطره ها
این خانه لب رودی بود که از کوهسار می آمد
در وسعت این خانه حیاطی سرشار از طعم شادی
که در آن حوضی بود به ابعاد زمین و آبی جریان داشت
و مرا می برد به دنیای پراز ماهی سرخی که سخن می گفتند
و آن نغمه ی موهوم ترنم ذهن کودکیم را می انباشت
آنسوی تر مرد پیری دکان داشت که نخ را با رنگ می آمیخت
در دیگ های بزرگی که در آن رنگ اناری می جوشید
مادرم کیسه ی نخ می بافت و حکایت می کرد
از هیبت جاه و جلال پدرم که چه قربی داشت
پدرم عکاسی می کرد و نقش خاطره می زد به نگار آدم ها
چه عجب نسخه ی پیچیده ی ما زود گذشت
بگذشت جوانی لیک پرو پیمانه گذشت

رحمت پاکزاد ۳۱ شهریور ۹۸

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد