پژواک یک صدا

شاید دلیل تنهایی ما اینه که فقط خودمون رو می بینیم . یه کم سرمون رو بالا کنیم ، می بینیم آدما همه شون تنها هستند . اما حرفاشون مثل هم هست . دلهاشون یه گرفتاری داره ، همه شون اسیرن .
نگاه که میکنی در می یابی یه چیزی وادارت میکنه زمزمه کنی ، حرف بزنی ، فریاد بکشی .
می بینی صدا ها تو هم می پیچند ، پژواک اون دلت رو می لرزونه ، یه شعف کاذب تمام وجودت رو پرمی کنه ، فکر می کنی زندگی چقدر شورانگیز و دوست داشتنی است .
همه ش توهم هست . همه ش خیاله . آدما با توهم زندگی می کنند . اما ساکت و پیوسته مسیر یه خیابون بی انتها را تو صف های طویل طی می کنند ، مسخ شده هستند ، نمی دونن کجا میرن ، اما ادامه میدن .
این صف طولانی همچنان در گذر است . ما در فاصله ای دورتر رو به جلو ُ اجداد خویش را نظاره می کنیم که با تعجیل قدم می زنند .
پیش رو چراغی روشن است که هدایت می کند ، جذب می کند . با شاخه گلی سرخ در دست هایمان ، چه انتظار طولانی را بر گرده های خویش تحمل می کنیم .

پشت پرده مخملی تمدن

امروز هشدارهای قابل تعمقی در جامعه دریافت می شود که خطر آن از جنگ های هسته ای بیشتر و دردناک تر است .

چرا فرهنگ ما به سرعت به سمت انحطاط در حرکت است ؟  چرا مادران فردا به سلاح های کشنده ای برای نسل های بعد مبدل می شوند ؟ از چه زمانی این برگزیدگان خلقت که میتوانستند مهمانان بلامنازع بهشت باشند به ناگهان به ویران گری پرداختند ؟ ما از درون درحال پوسیدن هستیم . هیچ نسلی فردا حافظ این تمدن و فرهنگ ریشه دار نخواهد بود . نسل آینده . بمب هایی برای انتحار ایرانی خواهند بود اگر این چاشنی مخرب  خنثی نشود .

انحطاط اخلاقی بخصوص در زمینه عزت و شرف و ناموس با شتابی غیرقابل باور در حال گسترش هستند . فحشا در خاموشی و خلوت و بدون حساسیت به موریانه ای بدل شده که انسانیت ما را به خاک سترونی بدل می کند که هیچ گیاهی در آن نخواهد رویید . فحشا به حدی سریع در حال گسترش است که به ناگاه در خانه هر ایرانی جهنمی آفریده و هستی اش را به خاکستر خواهد کشید .

این سلاحی است که هیچ تفکر سیاسی مشخصی را از آن گریزی نیست و به هیچ طبقه اجتماعی رحم نخواهد کرد . هرچه انسانیت بهای نازل تری می یابد این هیولا مخرب تر و ویران کننده تر خواهد شد .


-----------------------------------------------------------

بررسی آغازین این سلاح و حوزه های انهدام و تخریب آن در سایت http://blog.khan.ir  مطرح شده . از همه عزیزان که به غنا و دوام و بقای فرهنگ خانواده اعتقاد دارند دعوت می شود در این مبحث مشارکت کنند .

چه کسی با من سخن گفته بود ؟

همنوا ـ در راهی که میروی ، شعرت را با من زمزمه کن تا شعور تو را دریافت کنم .

روشنایی لبخند نگاهت چراغ راه من خواهد بود ، اگر باورم کنی که نیازمند یکی بوسه و اندکی مهربانیم .

پروا مکن ـ برای پرواز ، تنها گره دست هایمان کافی است و قدری امید که هدیه کنیم یکدیگر را در هنگامه ی هجوم باد و ابرهای تیره که آسمان مرا و تو را می پوشاند .

ـ من عصر ها از ساعت آغازین که تیرگی غالب می شود دلم را با تو روشن می کنم و می دانم وجودم را به آتش نمیکشی اما شعله هایت به من گرما و زندگی میبخشد .

ـ و واپسین روزی  که از پس هفت روشنایی مداوم و خستگی ناپذیر تحمل آدمهای رنگ و وارنگ رها می شوم ، تو را انتظار می کشم برای گوش دادن به صدای تو که هجای عشق را با آهنگ غریبی تکرار می کند .

 

آیینه ها چون شکست

پندار آدمی هرگز بر مدار حقیقت نمی چرخد . آنچه اتفاق می افتد . کنشی در زمان سپری شده است و آنچه می بیند در تاخیر زمان تجلی یافته است .

با یک دوست با یک دست

دوست خوبی تو سایتش مطلب زیبایی نقل کرده بود که من را وادار کرد برایش بنویسم .
«( این مطلب صابون و یار آغلادی من آغلادیم )» اینجا /http://www.blog.khan.ir


گریه چیست
وقتی فریاد می کنیم
گریه چیست
وقتی حرف می زنیم
گریه چیست
وقتی لبخند می زنیم
گریه چیست
وقتی دستهایمان
حلقه می شوند در یکدیگر
وقتی نگاهمان گره می خورند
وقتی چشم های مان
حرف یکدیگر را می فهمند .
گریه آیا اعلام خالصانه همدردی است ؟
گریه تجسم یک رویا ست ؟
گریه یعنی حدی که لبخند دیگر گویا نیست ؟
آه پس با اشک بهتر می توان سخن گفت ؟
چه زیبا
من هم گریه می کنم
در دلم
و هنگامی که ابرهای ضخیم
آسمان ما را می پوشانند
وقتی دستهای مان
گرمی دست دیگری را ادراک نمی کند
وقتی نگاهم مان
به نقطه خاموشی در دور دست
خیره می ماند
من هم گریه می کنم
و فکر می کنم روحم آزاد می شود
باید تعریف از گریه را دوباره ترسیم کنیم
فکر می کنم گریه دلقکی روی صحنه را درک نکرده ام
و رهبری که
پیروانش مثله می شوند
فکر می کنم گریه
شاید یک فرضیه علمی
یا یک نظریه سیاسی باشد
اما من هم گریه می کنم
فارغ از هر مفهومی که داشته باشد .