رادوین من یکساله شد



این بچه اینقدر شیرین است که غصه های من را ضربه می کند . چنان ناز می خندد و ریسه می

رود که من پنجاه سال جوان می شوم .

به گونه ای مرا مسحور می کند که در مقابل خواست هایش چون انسانی مسخ شده فرمانبردارم .

رادوین نماینده خدا در قلب من است که با خودش عشق آورده است .

نوه ام یکسال است که بر من حکومت می کند و هیچکس از دایره سلطه او بیرون نیست .

او خود آزادی را تجربه می کند اما مرا اسیر کرده است .

رادوین

بگذار آسوده باشم

فردا روز ، هنگامه ای است

در چکاچک شمشیرها

تا شکفتن سپیده

تا صبح

نبرد آهن و فولاد

بگذار آسوده باشم


فردا روز هنگامه ای است