نغمه مهربانی

بهانه ای برای سلام که دیری است در دل مانده بود .

بغضی که فروخورده بودم تا گاه سخن گفتن .

بی آنکه فریاد برآورده باشم .

در گوش تو نغمه مهربانی نخواهم سرود وقتی هنوز فرصت شکوه در نرسیده است .

وقتی که تو هنوز غنچه ای بیش نیستی .

هنگامی که کمترین نسیم قامت تو را فرو می شکند .

بارویی بی روزن

بر این باورم که تو با اندوه خویش ، بارویی ساخته ای بی روزن تا عشق را هیچ راهش به اندرون نباشد .

در حیرت این خیل آدمیان

آنان که احساس تکلیف کردند . بر تکلیف خویش ماندند .

آنان که احساس عشق کردند . در عشق خویش مردند .

آنان که بوی مقام و درجات دنیوی اصالت شان را تخدیر کرده بود . در کویر باور خویش حیرانند

در ساکت ترین روز

هراس من از تنهایی نیست

از کوتاهی عمرم دلگیر نیستم


من از مردن در میان همهمه و هیاهو می ترسم

آرزو می کنم در دور ترین نقطه جهان

در مرتفع ترین قله

در سبز ترین جنگل

در ساکت ترین روز

سفرم را آغاز کنم .