انتظار طولانی

گفتی باز می آیم و می مانم .
انتظار من طولانی شده است
نه صدایی .

نه حرم نفس هایت که زندگی می بخشید !

نه دستی که در دستهایم گره شود .

 بیصبرانه در انتظارت هستم .


اندوه خویش را با دیگران قسمت کردن .
این است راز جاوانگی .

حقیقت

چشم ها دروغ می گویند . زبان ها نیز و گوش های مان .
اما احساسی که داریم حقیقت محض زندگی است بی آنکه نیازی به دیدار دیگران باشد .

قدری آفتاب

من هنوز آفتاب را انتظار می کشم اینجا در انتهای شب .

من بهار را بو می کنم اگر یخبندان بگذارد .

برکه ها یخ زده است . چند کبوتر از سرما خشکیده اند .

چند کبوتر از سرما بال هاشان یخ زده .

کنار برکه .

اینجا

گل های سرخ .

گلهای زرد .

گلهای صورتی

یخ زده است .

شب بر تمام برکه

بر تمام گل ها افتاده

من اینجا هنوز

به انتظار آفتاب می مانم

من عطر گل ها را دوست دارم

من پرواز را دوست دارم

من کبوتر ها را دوست دارم .


روزهای خوب

روزهای خوب . روزهای سبز و دشت وسیعی پر از سبزه و نور .
تو در پهنه شادمانی تنها نیستی .
گاهی میان خود و دیگران بارویی می سازیم و بعد به شکوه می آییم که فراموشمان کرده اند . بی آنکه بپذیریم فاصله های طولانی که خود ساخته ایم .
تو تنها نیستی .

غم و شادی و رنج و اندوه تو با دیگران قسمت می شود . این است راز جاودانگی .

جهان از آن توست

همواره در اندیشه ی خویشتن زندگی کن . آنجا که هرچیزی جای خود نشسته است . برای حکومت بر دلها، ابتدا نفس خویش را حاکم باش . پس از آن به دنیایی در خواهی آمد که همه چیزش از آن توست .

وقت عشق ورزیدن

مردگان سنت شده ایم . سنتی دیرینه که اساس فرهنگ خانوادگی مان را پایمال کرده است .
بی آنکه به امروز بیاندیشیم . همواره به دیروز نظر دوخته ایم . در روابط غلط گذشته به تدریج متلاشی می شویم و این آفت را ناآگاهانه به فرزندان مان منتقل می کنیم .
در انزوا . بی هیچ تدبیری . گذشته خویش را غبطه می خوریم بی آنکه پذیرفته باشیم فردا به نسلی تعلق دارد که از ما نیست .
روابط خانوادگی پیچیده . گره خورده . به بن بست رسیده . همان مرگ زود هنگام ماست که با آن خو گرفته ایم .
این خاموشی تدریجی در تمام کشورهای ایران . افغانستان . ترکیه و ... همواره پرتگاه هولناکی بر راه پیشرفت و توسعه فکری - فرهنگی - اقتصادی مردم بوده است .
سلطه پدر سالاری . اشتباه محض . یک جنایت علیه بشریت بود .

نامت را انتخاب می کنند . همسرت . شغلت . جایگاه اجتماعی ات . و نان ت را انتخاب و تحمیل می کنند . رهایی از این بار عظیم فقط با نبودن پدر اتفاق می افتد . آنگاه است که در می یابی زندگی نکرده ای . عشق نورزیده ای . به آرامش نرسیده ای . طعم امنیت و استقلال را مزمزه نکرده ای .

اکنون باید سوگوار رفتن کسی باشی که خلاصی از او را یک عمر به انتظار نشسته ای . عمری که با اندیشه انتقام گذشته بود .


آیا خواهیم آموخت آنچه دیگران مرتکب شدند زندگی ما را درهم نپیچد ؟
آیا زمان آن در رسیده است که تولدی دیگر را تجربه کنیم ؟
آیا هنوز مفهوم احترام . پذیرش سلطه است ؟
این نسل باید سختی جدا شدن از اوهام اجدادی اش را بردوش کشد و بپذیرد که وقت رهایی است . وقت زیستن است . وقت عشق ورزیدن .

نمیخواهم پولدار شوم

اگر ما نخواهیم پولدار شویم . باید به کی بگیم ؟

هربار که صندوق پستی الکترونیکی ( همان ایمیل ) م را بررسی می کنم . مشمئز میشوم .

در روز بیش از ۱۵۰ تا ۲۰۰ مورد هرزنامه می رسد . که ۷۰٪ نویسندگان آنها با عجر و لابه ملتمس اند که مرا پولدار کنند . بحدی پافشاری می کنند که عنقریب سرویس ها خدماتی گوگل کن فیکون بشوند . از ایرانی سمج تر وجود ندارد . نمی دانم در این وانفسا که سگ صاحبش را نمی شناسد . چرا این حضرات اینقدر بفکر پولدار شدن من هستند ؟ دوست دارم یک بار هم شده بتوانم حساب های بانکی شان کنترل بفرمایم ببینم موجودی این ثروت بیکران که تبلیغش را می کنند !! چقدر است ؟

یک مسئله این هست که در این مملکت هرکسی راه پولدار شدن را پیدا کند . عمراْ اگر نم پس بدهد و دیگری را با خودش شریک کند . اگر اینطور بود . الان ملت برای حضور در کلاس های اقتصادی شهرم جزایری سر و دست می شکستند .

بابا ارزانی خودتان . به اون خدایی که نمی شناسید قسم تان می دهم اینقدر روی اعصاب ما راه نروید و موجبات سلب آسایش ما را فراهم نکنید . 

مگه قانون تصویب نکرده اند که هرگونه مزاحمت سایبرنتیک مجازات آنچنانی دارد ؟ چرا این ها از قانون نمی ترسند . من به کی بگویم . از کی التماس کنم . به چی قسم بخورم . بابا من نمی خواهم پولدار بشوم . دست بردارید . به اعوان و انصارتان این روش های ناب را بیاموزید تا دعای تان کنند .

حیف که از ناسزا گفتن ابا دارم و هنوز هم خودم را مقید به رعایت اصول اخلاقی می دانم و گرنه به همه اتان می گفتم « سگ های پول مزاج » .

بعد از رمضان

ایام سختی را سپری کردم . زمان هایی که در تنهاییم فرو رفتم . به سختی که حتی قادر به گریه هم نبودم تا مرهمی بر آلام من باشد .

آنچه پیرامون من گذشت . مرا از خودم ربوده بود . اندیشه ام زایل شد . قدرت تفکر نداشتم . تا مرز تسلیم به زندگی رفتم . در ذهنم چیزی جز کابوس فقر نمی گذشت . خودم را در میان سیل خروشانی یافتم که ویرانم می کرد .

سخت بود . به شدت سخت . آنگونه که گویی  سقف آسمان به زمین پیوسته . من پیشتر دشواری را آزموده ام . این مرز فروریختن من بود .

 یک ماهی که گذشت . تولد دیگری داشتم . یک انقلاب شگرف تکوین می شد . مثل گیاهی که به آب رسیده است . مثل سپیده که می دمد . مثل خورشید شدم . خورشیدی در دلم که گرم می کرد و راه می نمود .

اکنون مجالی برای گریستن یافته ام . آنگونه که به شوق می آییم . حضوری را احساس می کنم که بر من فائق می شود و مرا از تیرگی بیرون می کشد .

لبخند او را می بینم و گریه می کنم . چون کودکی که بی تاب مادر است .

کسی من را خوانده بود در آن ظلمت گم شدن هویتم . کسی مرا خوانده بود بسوی خویش .

اکنون بر لبان من لبخندی ست . و آرامش گرفته ام . طوفان فرو نشسته است و جهان من غرقه در نور .  در این بهار پا به جای . خنکای نسیمی چهره مرا نوازش می کند .

در آینه دیدم که زمستان گذشته بود .


مویه نکن

به گاه که از تو نمی پرسند از چه اندوهگینی ، برایت تسلی است . که پرسیدنش اندوه تو را دو چندان می کند. نیازی به لرزش شانه هایت نیست . دلت که می شکند ، وجود دیگران می لرزد .
بر این پندار نباش که تنهایی . گاهی سکوت زبان یگانه ای ست برای همدردی . درد تو ، تنها ارث تو نیست از زندگی . پیش تر خیل دل شکستگان در راهند و شانه های بی شمار لرزان .
دل قوی دار که بارز ترین شاخصه انسان فراموشی است . کسانی هستند که با اشکهای تو بارانی می شوند و با شادیت دل آسوده .
موهای سپیدت . بردباری تو را را دوچندان می کند .
برخیز . رخ به آب چشمه زن . غبار از دیده برگیر و سوز سینه به زلال باران ده .


دل را به صاحبش بسپار . او خود می داند چه کند .