انتظار

کسی که رفت از این سرای
کسی  که نزدیک شد به ما
 کسی که نجوا کرد
 کسی که گفت دنا مثل هیچ چیز نیست

.........

دستهایش پراز خالی نان بود و
چشمانش خمار قطره ای مستی 

..........

کسی رفت
کسی مرا تنها گذاشت
و بوی نان داغ را یادم داد

من هر صبح در آستان در
گمشده ای را انتظار می کشم
تا برایم روشنایی بیاورد
کرور کرور
و من با دامن گلدار قرمزم
پیش دختران ده
خوشبختیم را به رخ کشم

من چکمه های کهنه قدیمی را
دوست دارم
و همیشه به دختران همسایه
لبخند می زنم .

بوی نان داغ و عروسک رنگی
جای خالی مادرم را پر نمی کند
 ..........

پدر وقت  رفتن
با نگاهی پراز حسرت
به عقب خیره شد

به من  
 و باور من از دنیا

شب سیاهی شد

به تیرگی چشمان خسته ام

پدر به چشمانم گفت
که برنمی گردد
و من یاد گرفتم
منتظر پدر نمانم

.......... 

بوی نان و چکمه رنگی عید
بوی گردن آویزهای معطر
که خان زاده والا

به گردن دختران تنها
می آویخت

..........
بوی عود و کندر و دود

در باغ روهای باریک منتهی به ده
بوی تند خاک و اندکی باروت

 ..........

دختران  کوزه های گلی
دختران چشمه های گرم
دختران عطش های خاموش
با دامن های خیس مندرس
و چشمهای نمور سرخ

 ...........

 پسر خان بالا همیشه
می خندید
او همیشه می خندید
خوش به حالش
بی آنکه کسی را انتظار بکشد
بی آنکه
از خیس شدن دامن دختران
 ترسیده  باشد

 ............

پدر وقتی که رفت
با نگاهش مرا ورانداز کرد
و من فهمیدم از این پس
در قباله خان بالا خواهم شد

کسی می آید
کسی می  رود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد