حقیقت گمشده

درحقیقت نگاهت تردیدی نبود

در مهربانی دست هایت ، نیز

و صداقت کلامی که جاری می شود


تردید من

سایه سنگین اندوهی ست

که

بر دلت نشسته است


تنهایی تو

تنهایی من

تنهایی کسانی که

به حضورشان دلبسته بودیم


قدم های خسته

از پس عبور در مسیر سنگلاخ

آنجا که

آرامش دلنشینی را

انتظار می کشیم


به شکوفه ها می اندیشم

به ساقه های تردِ سبز

و شاخه های نورس

در تهاجم بادهای دوزخی


کجایید ؟

سرو های کهن

کجایید ؟


استواری قامت تان

تگیه گاه رویش مان بود


دره های پراز شقایق

برگچه های شناور در باد

پروانه های سرگردان

با رگه های شادمانی

بر بال هاشان


دشت در انتظار بهار خواهد ماند .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد