سوگنامه مردگان جنگ (۴)

فردای اون روز کمی دیر بیدار شدم . هوا گرفته بود  . ابرهای تیره آسمون رو پوشونده بودن ، حوصله رفتن به محل کار رو نداشتم ، تو رختخواب غلت می زدم ، با اصرار بچه ها بلند شدم  ، صبحونه رو که خوردم ، با اکراه لباس پوشیدم و زدم بیرون  . آفتاب بی رمق بود ، نسیم خنکی  میخورد به صورتم  ، یه کم بهتر شده بودم اما همچنان بیحوصله بودم . آروم آروم قدم می زدم و نگام بین آدما و مغازه ها می چرخید ، بی هدف میرفتم  . خیابون تمومی نداشت . از یه پارک رد شدم  ، نشستن اونجا حال نمی داد ، بعد از چهار راه نبش کوچه دوم یه سالن بیلیارد بود ، تابلوش رو دیده بودم  ، چندمتری که رفتم  ، یه حسی قلقلکم داد که برم تو  ، از پله ها رفتم پایین ، تقریبا تو اون دود که فضای سالن رو پوشونده بود چیزی دیده نمی شد . بوی همه چی می اومد ، حتی دوتا تهویه بزرگ که با صدای زیاد کار می کردند هم کمکی نمی کرد ، عده ای جوون با موهای ژل خورده فرم داده  رو میزا تا کمر خم شده بودند و غرق بازی بودن ، چندتایی هم رو صندلی های بوفه وول میخوردن  ، اون گوشه دو نفر داشتند جنس رد میکردند  ، نتونستم جلو خندم رو بگیرم ، همه چی دیگه عادی شده و آشکار . بین میزا می چرخیدم  ، گاهی توقف می کردم  بازی شون رو می دیدم .

 یه موقع ، اون جوونی ها ، ماهم تو یه کلوپ ، روبروی مدرسه بیلیارد می زدیم ، شرطی ، کلون . یادم میاد یه بار با یه چوب میز رو بردم ، بدون اینکه حریف یه شار هم زده باشه . همه منو میشناختن ، یه بچه 16 ساله که بین آدمای 25~30 ساله تو کلوب انگشت نما بود ، دیگه کمتر سر میز من می اومدن ، اگه هم کسی میومد میگفت شرطی نمیزنم .  کری خوندن ما با بچه های کلوپ داریوش بود که جنبه رو کم کنی داشت . دوسه بار بد رقم دعوامون شده بود ، بچه ها اساسی بهم حال دادن ، یادش بخیر نصیر رو تو همون دعوا شناختم که تو شلوغی دوید طرف من و کشیدم بیرون  از راه پله پشتی  زدیم به چاک و تا یه هفته آفتابی نشدیم  ، چه دورانی . حالا به بچه های سالن حق میدم  ، به قیافه هاشون که نیگا می کنم  درست تکرار 35 سال پیش هستند ، انگاری اصلا عوض نشدن ة، راستش منم سیگار رو از همون کلوپ شروع کردم ، انوقتا تو بوفه کلوپ یه قفسه بود که همه نوع سیگار خارجی گذاشته بودن ، من هر روز یه مارک سیگار می خریدم ، یارو دیگه ما رو میشناخت  ، می گفت امروز دیگه مارلبورو بلند ، منم پول میدادم و برمی گشتم  ، سیگارم همیشه لب میز بود و دوستان بی نصیب نبودن .

 همیشه یادآوری گذشته به من نشاط زیادی میده  ، خود مو تو اون حال و هوا حس می کنم با این تفاوت که دونسل دیگه بعد از ما اومدن و دنیا دیگه مال اوناست و من الان تو قلمرو اونا نفس می کشم .

 نصیر از دوران دبیرستان با من بود و سربازی هم با هم بودیم  ، بعد که برگشتیم دیگه از هم جدا نشدیم . اون موقع ها که گلوش پیش ستاره گیر کرده بود  ، من بیچاره باید روزی دوبار پستچی می شدم و پیغام پسغام می بردم ، ستاره نسبت دوری با من داشت و محض همین تو راه مدرسه اگه کسی می دید  ، گیر نمی داد ، اما نمی دونم کی خبر برده بود که یه روز دادشه تو خیابون از پشت سر یقه منو گرفت و یه کتک حسابی مهمونمون کرد ، سر اون قضیه دوماهی با نصیر قهر بودم و از خجالت اهل محل ، مسیر خونه تا مدرسه را کلی دور میزدم تا کسی منو نبینه . نصیر هم از ترسش یه هفته نرفت مدرسه و بعد با وساطت باباش اومد مدرسه ، البته اون سال بنده خدا کارنامه ش تک شد و از من جدا افتاد ، حالا خودش و ستاره دوتا نوه خوشگل دارن . عجب روزگاریه . جل الخالق .

 از اونجا اومدم بیرون ، نمی دونم چه مدت تو سالن بودم ، گرسنه م شده بود فهمیدم ظهر شده اما میل به غذا نداشتم . از دکه سر چهار راه یه آبمیوه گرفتم تا بتونم یه سیگار بکشم ، بدجوری دلم گرفته بود فکر و خیال ولم نمیکرد ، مدتی قدم زدم ، به یه کافی نت رسیدم رفتم تو ، یه میز گرفتم و نشستم ، پیغام ها را چک کردم چیزی خاصی نداشتم ، یه کم وبگردی کردم و بلند شدم ، کلافه بودم و خسته . وقتش بود برگردم خونه .

 بعد از نهار دراز کشیدم و دیگه چیزی نفهمیدم تا حوالی 5 که بلند شدم ، هوس نسکافه داشتم ، قهوه جوش رو زدم و تا آب جوش بیاد زنگ زدم به نصیر ، صدامو که شنید با لودگی پرسید چیه پیرمرد ؟ پنچر شدی ؟ چرا صدات اینجوری شده ، گفتم اصلا امروز افتضاح بودم ، گفت باید بسازمت ، برنامه گذاشتیم فردا جمعه بریم کوه بعدهم یه احوالپرسی با ستاره و قرار بیرون هم در مشورت اهل منزل تایید شد . بعد از تلفن نسکافه رو خوردم و نشستم پای تلویزیون تماشای فوتبال .

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد میرزائی جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:39 ب.ظ http://www.khan.ir

ای روزگار . منو بد جوری بردی تو فکر پسر جون ! ترجیح میدم در مورد این نگارش شیوا و زیبا و روان موارد تحسین و تمجید رو بجا بیارم تا اینکه در مورد کُنهِ موضوع حرفی بزنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد