آذربایجان پاره تن من

مطلب زیر درد دل یه بزرگ مرد آذری هست که در قسمت نظریات موضوع قبلی نوشته بودند . دیدم جالبه . تو وبلاگ اینجا قرار دادم تا صداش به دنیا برسه :




سلام ..

خیلی ناراحتم ...
بخودم میپیچم....
نمیخوام کسی منو ببینه...
نمیخوام کسی رو ببینم ....
من دیگه من نیستم ....
من دیگه من نخواهم شد...
متاسفم ....
از اینکه من برای خودم نیستم ....
برای هیچکس نیستم ....
اصلا من نیستم ....
ولی....
خوشحالم از اینکه لا اقل هستند قطرات اشکی که به امید روئیدن دوباره درخت خشک شده قلب من میبارند.....
زندکی بر کام شما تلخ شده از مزه بد نفس کشیدن من ....
متاسفم .....
سعی میکنم اگر نتوانم دوباره شاخ و برگ باز کنم و سبز باشم ......
لا اقل چوب قابلی برای سوختن و گرم کردن شما باشم ...
قول میدم ...
سعی میکنم ...
سعی میکنم لا اقل برای شما من باشم ...

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد میرزائی شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:43 ق.ظ http://www.khan.ir

زیبا ترینش این قسمت بود:

«سعی میکنم اگر نتوانم دوباره شاخ و برگ باز کنم و سبز باشم ......
لا اقل چوب قابلی برای سوختن و گرم کردن شما باشم ...»

یعنی عمق جان کلام در این دو بند خلاصه شد.(کیان از دل می نویسد).

من شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:54 ب.ظ

پاکزاد عزیزم ...ممنون که من قابل دونستید....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد