حالا برو دست خدا را بگیر

اینجا تو وبلاگ ثابون یه چیزی نوشته که حرص م را درآورد . پاسخ ش را تو وبلاگ خودم هم نوشتم

...................................................................................


چقدر سخت است که آدم بخواهد فراموش کند آنچه جزیی از زندگی ش شده . جزیی از وجودش . نه اصلا تمام وجودش . چقدر سخت است که آدم بخواهد خودش را فراموش کند و فریاد برآورد که  من بی گناه ترین گناهکار روی زمینم و بعد با یک پتک به اندازه خاطرات ش ، به سر خودش  بکوبد و خودکشی کند . از بد اقبالی آهنگری که از آن رهگذر می رود ، به حال پتک گریه کند که ای کاش کوره ای به اندازه دنیا داشت تا همه پتک ها را در آن ذوب می کرد . و سندان ی داشت که همه سرها را بر آن می کوبید .
دیگر لوسیفر بیکار می شد و گرگور هرگز به گونه آدمی در نمی آمد و حوا وجود نداشت تا شهوت تمنای آدم را برانگیزاند به قدر دانه ی گندمی .
خیلی سخت است بخاطر یک حوای ناقابل روزگارت را سیاه کنی و هر روز در اندیشه مارک و رنگ شورت حوا باشی .

اگر هندسه خوانده بودی هیچ ارزشی برای انحنای بدن حوا قائل نبودی .

اگر فیزیک خوانده بودی از تاثیر هرچه نیروی گریزگاه و نشیمن گاه و آبریزگاه بود متنفر می شدی .
اگر شیمی خوانده بودی کاری می کردی که سلول گندابی مردانه ات هرگز بارور نشود و ذهنت از رویای سترون حوا مشمئز می شد .
رفتی فلسفه خواندی و دنبال دلیل گشتی که نبود . و در پی اثبات غیر ممکن سر از گندم زاری در آوری که شبحی در آن وسوسه خوردن گندم را به جانت انداخت تا عمری ذهنت مشوش باشد و رهایی از تشویش را در گیسوان حوا ببینی .
تف به ذات هرچه نام عشق بر آن نهاده اند .
حالا برو دست خدا را بگیر و بگو هرچه خواستی برایت بخرد .

نظرات 4 + ارسال نظر
پادرا پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:57 ق.ظ http://padra.blogsky.com/

اگر زن دوست داشتنی نیست برای اینه که مرد عاشق خودشه نه همنوعش

به امید زیبایی خواستن که تعریف انسانه

در ضمن متنی که در بلاگ سابون براش اینهمه ناراحت شدید اصلا متن ارزشمندی نبود

پادرا پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:12 ب.ظ http://padra.blogsky.com/

ممنون از شما
من که هستم
سعی میکنم مختصر مفید نظر بدم چون معمولا در زمینه های مختلف هم نظریم

محمد میرزائی چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:21 ق.ظ http://www.khan.ir

چاقاله بادوم میخوام.برام میخری بابایی؟؟!!

دیونه شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:33 ب.ظ

پاکزاد جان من ....این اصلا بد نیست که ممل عاشق شده....خودت که میدونی این باعث تغییر کلی در ساختار این خوشگل مرد گیلک میشه ....این خوبه....بیشتر حس میکنه تا این که درک کنه....و این یعنی همونی که همه ما 2چارش شدیم...این یعنی عشق (دیونگی)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد