چقدر مادر بزرگ زیبا شده بود !!!

می شود ، آنها که خاک را به نظر کیمیا می کنند . گوشه چشمی هم به شما کنند .
می شود بی آنکه حسرت خورد . بیاد سرخی انار روی لپ های مادر بزرگ بود .
می شود بی قطره اشکی ، طعم باران را گوشه لب های تو نوشید .
آری .

می شود در ظلمت بی پایان یک تنهایی ، به کسی فکر کرد و یک دل سیر خندید .

می شود حس کرد بوی خاک را روی سجاده تردید .

بی آنکه عشق را از نگاه سرد دیگری دزدید .

می شود با عزیزک های قدیمی روزهای طولانی سخن گفت بی انتظار پاسخی .
آری
 می شود !!!
می شود به چشمان خیس و سرخش خیره ماند !!!

می شود هر روز صورتش را در نبود کلمه ای بوسید .

می شود تا سال بعد . از ناگفته ها پرسید .


عکس پدر را درقاب چوبی باید به دیوار آویخت و دور از چشمان شهلای همسرش تا صبح . به نجوای دلدادگی پرداخت .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد