پشت پرده مخملی تمدن

امروز هشدارهای قابل تعمقی در جامعه دریافت می شود که خطر آن از جنگ های هسته ای بیشتر و دردناک تر است .

چرا فرهنگ ما به سرعت به سمت انحطاط در حرکت است ؟  چرا مادران فردا به سلاح های کشنده ای برای نسل های بعد مبدل می شوند ؟ از چه زمانی این برگزیدگان خلقت که میتوانستند مهمانان بلامنازع بهشت باشند به ناگهان به ویران گری پرداختند ؟ ما از درون درحال پوسیدن هستیم . هیچ نسلی فردا حافظ این تمدن و فرهنگ ریشه دار نخواهد بود . نسل آینده . بمب هایی برای انتحار ایرانی خواهند بود اگر این چاشنی مخرب  خنثی نشود .

انحطاط اخلاقی بخصوص در زمینه عزت و شرف و ناموس با شتابی غیرقابل باور در حال گسترش هستند . فحشا در خاموشی و خلوت و بدون حساسیت به موریانه ای بدل شده که انسانیت ما را به خاک سترونی بدل می کند که هیچ گیاهی در آن نخواهد رویید . فحشا به حدی سریع در حال گسترش است که به ناگاه در خانه هر ایرانی جهنمی آفریده و هستی اش را به خاکستر خواهد کشید .

این سلاحی است که هیچ تفکر سیاسی مشخصی را از آن گریزی نیست و به هیچ طبقه اجتماعی رحم نخواهد کرد . هرچه انسانیت بهای نازل تری می یابد این هیولا مخرب تر و ویران کننده تر خواهد شد .


-----------------------------------------------------------

بررسی آغازین این سلاح و حوزه های انهدام و تخریب آن در سایت http://blog.khan.ir  مطرح شده . از همه عزیزان که به غنا و دوام و بقای فرهنگ خانواده اعتقاد دارند دعوت می شود در این مبحث مشارکت کنند .

چه کسی با من سخن گفته بود ؟

همنوا ـ در راهی که میروی ، شعرت را با من زمزمه کن تا شعور تو را دریافت کنم .

روشنایی لبخند نگاهت چراغ راه من خواهد بود ، اگر باورم کنی که نیازمند یکی بوسه و اندکی مهربانیم .

پروا مکن ـ برای پرواز ، تنها گره دست هایمان کافی است و قدری امید که هدیه کنیم یکدیگر را در هنگامه ی هجوم باد و ابرهای تیره که آسمان مرا و تو را می پوشاند .

ـ من عصر ها از ساعت آغازین که تیرگی غالب می شود دلم را با تو روشن می کنم و می دانم وجودم را به آتش نمیکشی اما شعله هایت به من گرما و زندگی میبخشد .

ـ و واپسین روزی  که از پس هفت روشنایی مداوم و خستگی ناپذیر تحمل آدمهای رنگ و وارنگ رها می شوم ، تو را انتظار می کشم برای گوش دادن به صدای تو که هجای عشق را با آهنگ غریبی تکرار می کند .

 

آیینه ها چون شکست

پندار آدمی هرگز بر مدار حقیقت نمی چرخد . آنچه اتفاق می افتد . کنشی در زمان سپری شده است و آنچه می بیند در تاخیر زمان تجلی یافته است .

دوش مرا کار افتاد

 

بعد آن شور مرا دوش تغزل افتاد

 

رفت حالی و  غزل بر وفق افتاد

 

بعد آن قافیه و مصرع روح انگیز

 

 مرا با صنم سرو قدی کار افتاد

 

دوش مرا یاد آمد

 

دوشینه مرا شرح دلی در یاد آمد

 

حیرتا این همه ابیات غزل کار آمد

 

قافیه بازست غزل این مصرع ساز

 

با کرشمه و تغزل به سرا باز آمد